Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
perfunctoriness
U
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
slapdash
U
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
dabbles
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbling
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
modals
U
1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modal
U
1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
quantum meruit
U
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
hot
U
کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hottest
U
کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hotter
U
کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
shell sort
U
الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
pinole
U
ارد ذرت بو داده که با شکرامیخته باشند
whitleather
U
پوستی که با زاج انرا خوراک داده باشند
funded debt
U
وامی که دربرابران وجوهی رااختصاص داده باشند
logic
U
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
proxy server
U
کامپیوتری که کپی داده ها و فایلهای ذخیره شده روی سرور را ذخیره میکند تا به کاربران امکان دهد به سرعت به فایلها و داده دستیابی داشته باشند, اغلب حد وسط ی بین اینترنت یک شرکت و اینترنت عمومی است
manhood suffrage
U
حق رای یا ا انتخاب که بمردهایی داده میشود که دارای سال قانونی باشند
scarf weld
U
جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
actions
U
انجام کاری
action
U
انجام کاری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
U
روش انجام کاری
authority
U
توانایی انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
advisory lock
U
قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند
distributes
U
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distribute
U
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributing
U
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load
U
کاری که باید انجام شود
loads
U
کاری که باید انجام شود
cinch
U
کاری که با سهولت انجام شود
capability
U
قادر به انجام کاری بودن
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
spadework
U
کاری که با بیل انجام میدهند
fall over oneself
<idiom>
U
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
U
توانایی انجام کاری رانداشتن
undertake
U
توافق برای انجام کاری
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
chips
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
dead set against something
<idiom>
U
کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
backlog
U
کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
to propose to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
take one's time
<idiom>
U
انجام کاری بدون عجله
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
U
مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
having
U
باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
have
U
باعث انجام کاری شدن
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
null
U
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something
<idiom>
U
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
brushwork
U
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
shove down one's throat
<idiom>
U
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
facility
U
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
see to it
<idiom>
U
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
operation
U
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
to undertake to do something
U
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
alternatives
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
alternative
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
to key up any to do s.th.
<idiom>
O
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
application
U
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
covenantor
U
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no operation instruction
U
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op
U
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
overslaugh
U
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
get one's own way
<idiom>
U
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
blank
U
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert
<idiom>
U
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
blankest
U
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something
[American E]
U
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
authorising
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
U
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
applications
U
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
There is no reason to do something
U
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com