English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
counter check U چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
alternatives U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
alternative U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
CB U رادیوی موج کوتاه که میتواند این امواج را بگیرد
regional breakpoint U نقط ه توقف که در هر جایی از برنامه میتواند قرار بگیرد تا رفع اشکال شود
colours U چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
colour U چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
rediscount rate U نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
reserve requirement U مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
giro U روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. U من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giros U روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank U بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash U موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
adder U مدار جمع دودویی که میتواند مجموع در ورودی را حساب کند و نیز میتواند ورودی یا خروجی به صورت وام شده را بپذیرد
adders U مدار جمع دودویی که میتواند مجموع در ورودی را حساب کند و نیز میتواند ورودی یا خروجی به صورت وام شده را بپذیرد
the d. take him U بلا بگیرد
flip-flopping U قطعه یا مدار الکترونیکی که خروجی آن به صورت یکی از دو خروجی میتواند باشد که توسط یکی از دو ورودی تشخیص داده میشود و میتواند که یک بیت از داده دیجیتال را ذخیره کند
flip-flop U قطعه یا مدار الکترونیکی که خروجی آن به صورت یکی از دو خروجی میتواند باشد که توسط یکی از دو ورودی تشخیص داده میشود و میتواند که یک بیت از داده دیجیتال را ذخیره کند
flip-flopped U قطعه یا مدار الکترونیکی که خروجی آن به صورت یکی از دو خروجی میتواند باشد که توسط یکی از دو ورودی تشخیص داده میشود و میتواند که یک بیت از داده دیجیتال را ذخیره کند
flip-flops U قطعه یا مدار الکترونیکی که خروجی آن به صورت یکی از دو خروجی میتواند باشد که توسط یکی از دو ورودی تشخیص داده میشود و میتواند که یک بیت از داده دیجیتال را ذخیره کند
to burn the food U بگذارند غذا ته بگیرد
He muddles the water to catch fish . <proverb> U آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
cartful U انچه دریک گاری جا بگیرد
he has raving mad U بودکه کسی جلواورانمیتوانست بگیرد
bain-marie U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
water quench U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
water bath U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
waterbath U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
double boiler U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
confidence level U احتمالی که یک عدد در محدوده قرار بگیرد
complete substitution U وقتی یک کالاجای کالای دیگر را بگیرد
She found it hard to make up her mind. U برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
trundle bed U تختخواب چرخکدار کوتاهی که زیرتختخواب بزرگتری جا بگیرد
diaper pattern U طرح گل و بلبل تکراری [بطوری که کل متن فرش را در بر بگیرد.]
tensor U کشنده
killers U کشنده
inhalant U بو کشنده
fatal U کشنده
pernicious U کشنده
murderous U کشنده
sorbent U کشنده
lethal U کشنده
tractive U کشنده
murderers U کشنده
murderer U کشنده
suicidal U کشنده
drainer U اب کشنده
perishing U کشنده
killer U کشنده
tensioner U کشنده
deadlier U کشنده
deadliest U کشنده
lethiferous U کشنده
assassinator U کشنده
attractive U کشنده
mortals U کشنده
enticing U کشنده
prepossessing U کشنده
mortal U کشنده
pestilent U کشنده
trackers U کشنده
delineator U کشنده
deathy U کشنده
death ful U کشنده
plotters U کشنده
plotter U کشنده
puller U کشنده
deadly U کشنده
tracker U کشنده
inviting U کشنده
alluring U کشنده
You cannot make a silk purse out of a sows ear . <proverb> U هیچکس نمى تواند از گوش ماده خو,ابریشم خالص بگیرد .
inhaul U به داخل کشنده
stertorous U خرناس کشنده
introvertive U بدرون کشنده
it is mortal to him U کشنده اوست
lancinating U تیر کشنده
lethality U کشنده بودن
pestilently U بطور کشنده
nonlethal U غیر کشنده
introversive U بدرون کشنده
mortally U بطور کشنده
herbicidal U کشنده گیاهان
ovicidal U کشنده تخم
tractive effort U نیروی کشنده
killing U کشنده دلربا
killings U کشنده دلربا
death blow U ضربت کشنده
drawers U کشنده برات یا چک
dragman U میکشد کشنده
drum plotter U کشنده طبله
drawer U کشنده برات یا چک
howling U جیغ کشنده
howling U زوزه کشنده
fungicidal U کشنده قارچ
killer whale U وال کشنده
hauling part U قسمت کشنده
killer whales U وال کشنده
betterment U خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
invitingly U بطور جالب یا کشنده
attractively U بطور کشنده یا جاذب
adducent U بداخل کشنده مقرب
nitrogen mustard U گاز کشنده خردل
median lethal dose U دوز متوسط کشنده
pesticides U کشنده حشره موذی
pesticide U کشنده حشره موذی
dead ground U اتصال به زمین کشنده
lethal U وابسته به مرگ کشنده
downhaul U طناب پایین کشنده
disinfestant U ماده کشنده حشرات
ejector U پوکه کش بیرون کشنده
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> U او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
slaughterous U مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
raymond hook U قلاب بالا کشنده قایق
electron withdrawing substituent U گروه استخلافی الکترون کشنده
adductive U استشهادی بسوی محور کشنده
boat falls U طناب بالا کشنده قایق
biocid U قاطع حیات کشنده حشرات
When we get this project off the ground we can relax. U وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
rodenticide U دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) . U رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
caricaturists U کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
caricaturist U کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
lanciation U سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
concertina fold U قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
mask U طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
masks U طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
checked U چک بانک
check U چک بانک
banks U بانک
checks U چک بانک
bank U بانک
place utility U استفاده فیزیکی یا وضعی حالتی که موسسه تولیدی جهت بالا بردن سود خودحمل و نقل محصولش را نیزبر عهده بگیرد
ecphora U پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
barrator U قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
banks U در بانک گذاشتن
bankbook U کتابچه بانک
banks U بانک ضرابخانه
bank U بانک ضرابخانه
bankroll U سرمایه بانک
bank U در بانک گذاشتن
central bank U بانک مرکزی
bankbill U برات بانک
bank stock U سهام بانک
bank rate U نرخ بانک
merchant bank U بانک بازرگانی
merchant banks U بانک بازرگانی
data bank U بانک داده ها
intermediary bank U بانک میانجی
data banks U بانک اطلاعاتی
data banks U بانک اطلاعات
bank overdraft U بدهی به بانک
bank of deposit U بانک پس انداز
bank failures U ورشکستگی بانک
bank bill U برات بانک
bank asset U دارائی بانک
authorized bank U بانک مجاز
data bank U بانک اطلاعات
data bank U بانک اطلاعاتی
data banks U بانک داده ها
world bank U بانک جهانی
saving bank U بانک پس انداز
monopoly bank U بانک انحصاری
mortgage bank U بانک رهنی
loan bank U بانک وامی
piggy bank <idiom> U بانک کوچک
banker U بانک دار
bankers U بانک دار
state bank U بانک استان
shroff U بانک دار
state bank U بانک دولتی
germplasm bank U بانک گونه ها
national bank U بانک ملی
memory bank U بانک حافظه
remitting bank U بانک واگذارنده
clearing bank U بانک پس انداز
clearing banks U بانک پس انداز
loan bank U بانک استقراضی
development bank U بانک توسعه
German Central Bank U بانک مرکزی آلمان
to pay in U بحساب بانک گذاشتن
approved bank U بانک تایید شده
accepting bank U بانک قبول کننده
paying bank U بانک پرداخت کننده
advising bank U بانک ابلاغ کننده
stakeholder U نگهدارنده بانک در قمار
accepting bank U بانک قبولی نویس
presenting bank U بانک ارائه کننده
issuing bank U بانک صادر کننده
negotiating bank U بانک معامله کننده
issuing bank U بانک گشاینده اعتبار
bank balance sheet U تراز نامه بانک
to place money in the bank U پول در بانک گذاشتن
account U حساب داشتن در بانک
drawen on the national bank U عهده بانک ملی
federal reserve bank U بانک فدرال رزرو
deposit in the bank U در بانک به ودیعه گذاردن
collecting bank U بانک وصول کننده
confirming bank U بانک تائید کننده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com