English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
the house was highly rated U خانه رازیاد تقویم کردند
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
to do up U خسته کردن
overstrain U خسته کردن
fag U خسته کردن
harasses U خسته کردن
tire U خسته کردن
harass U خسته کردن
fags U خسته کردن
jade U خسته کردن
bore U خسته کردن
strains U خسته کردن
bores U خسته کردن
tiring U خسته کردن
tires U خسته کردن
strain U خسته کردن
fatigue U خسته کردن
fatigues U خسته کردن
fatigued U خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
wear out U کاملا خسته کردن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
weary U خسته
whacked U خسته
outworn U خسته
ennuied U خسته
spent U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
played out U خسته
exhausted U خسته
wearied U خسته
wearies U خسته
tiredly U خسته
tired U خسته
aweary U خسته
jaded U خسته
tiring U خسته
footworn U خسته
blown U خسته
wind broken U خسته
washed out U خسته
wearying U خسته
washed-out U خسته
tires U خسته
tire U خسته
jadish U خسته
irked U خسته شدن
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
irking U خسته شدن
overworking U خود را خسته
weed out <idiom> U خسته شدن از
irk U خسته شدن
dull U خسته کننده
fatig U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
fatigable U خسته شدنی
fatiguable U خسته شدنی
fatigues U خسته شدن
wearisome U خسته کننده
lagging U خسته کننده
wearing U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
zonked U کاملا خسته
indefatigable U خسته نشدنی
neurasthenia U خسته روانی
overworks U خود را خسته
blah U خسته کننده
overworked U خود را خسته
insipid U خسته کننده
he seems to be tired U خسته مینماید
overwork U خود را خسته
irks U خسته شدن
worn-out U خسته و کوفته
to knock up U خسته شدن
dulling U خسته کننده
it irks me U خسته شدم
bore U خسته کننده
sear U خسته خشکاندن
dullest U خسته کننده
duller U خسته کننده
bores U خسته کننده
dulls U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
seared U خسته خشکاندن
sears U خسته خشکاندن
weariful U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
prosish U خسته کننده
monotonous U خسته کننده
way worn U خسته راه
dulled U خسته کننده
stumps U خسته وکوفته
tired of writing U خسته از نوشتن
fatigue U خسته شدن
stumped U خسته وکوفته
stump U خسته وکوفته
way worn U خسته سفر
i am weary of writing U از نوشتن خسته
fatigued U خسته شدن
worn out U خسته و کوفته
tiresome U خسته کننده
stumping U خسته وکوفته
forwearied U خسته فرسوده
fatiguing U خسته کننده
tedious U خسته کننده
forworn U وامانده خسته
pesthouse U خسته خانه
pest house U خسته خانه
wearisomely U بطور خسته کننده
prolixly U بطور خسته کننده
unwearied U بانشاط خسته نشده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
gruelling U خسته کننده فرساینده
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
jade U یابو یا اسب خسته
grueling U خسته کننده فرساینده
langorous U خسته سستی اور
nerve racking U خسته کننده اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
longsome U مطول خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
prolix U خسته کننده روده دراز
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops U خسته ومانده شدن تمام شدن
poop U خسته ومانده شدن تمام شدن
run out U خسته شدن مردود شدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com