English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
whirl U چرخ دادن چرخیدن
whirled U چرخ دادن چرخیدن
whirling U چرخ دادن چرخیدن
whirls U چرخ دادن چرخیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reeling U چرخیدن
reels U چرخیدن
rotates U چرخیدن
rotated U چرخیدن
reeled U چرخیدن
reel U چرخیدن
heel U چرخیدن
heels U چرخیدن
wheel U چرخیدن
wheeling U چرخیدن
wheels U چرخیدن
swing U چرخیدن
revolves U چرخیدن
revolved U چرخیدن
revolve U چرخیدن
swings U چرخیدن
twirled U چرخیدن
twirl U چرخیدن
to be in a whirl U چرخیدن
spin U چرخیدن
windmill U چرخیدن
windmills U چرخیدن
to turn round U چرخیدن
slue U چرخیدن
twirling U چرخیدن
twirls U چرخیدن
rotate U چرخیدن
turns U چرخیدن
spins U چرخیدن
turn U چرخیدن
roll up U چرخیدن
twists U پیچاندن چرخیدن
twist U پیچاندن چرخیدن
full U چرخیدن ژیمناست
twisting U پیچاندن چرخیدن
fullest U چرخیدن ژیمناست
turns U چرخیدن تاباندن
turns U گشتن چرخیدن
trundling U گشتن چرخیدن
turn U چرخیدن تاباندن
trundles U گشتن چرخیدن
trundled U گشتن چرخیدن
trundle U گشتن چرخیدن
change spin U چرخیدن با تغییر پا
turn U گشتن چرخیدن
birr U صدای چرخیدن
whirling U چرخیدن گردش سریع
trilled U چرخیدن روان شدن
trills U چرخیدن روان شدن
wry U کنایه امیز چرخیدن
orbits U چرخیدن به دور یک مدار
orbited U چرخیدن به دور یک مدار
orbit U چرخیدن به دور یک مدار
pivots U روی پاشنه چرخیدن
left turn U حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن
whirled U چرخیدن گردش سریع
whirl U چرخیدن گردش سریع
trill U چرخیدن روان شدن
whiz U مثل فرفره چرخیدن
run around in circles <idiom> U دور خود چرخیدن
trolls U چرخیدن چرخاندن گرداندن
troll U چرخیدن چرخاندن گرداندن
wryly U کنایه امیز چرخیدن
purl U مثل فرفره چرخیدن
purled U مثل فرفره چرخیدن
purling U مثل فرفره چرخیدن
purls U مثل فرفره چرخیدن
sit spin U چرخیدن روی یک اسکیت
shoulder roll U چرخیدن روی شانه ها
pivots U روی چیزی چرخیدن
pivoted U روی چیزی چرخیدن
pivot U روی پاشنه چرخیدن
pivoted U روی پاشنه چرخیدن
pivot U روی چیزی چرخیدن
whirls U چرخیدن گردش سریع
free spool U چرخیدن ازاد قرقره ماهیگیری
pivoted U روی پاشنه گشتن چرخیدن
jackson haines spin U چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
pivots U روی پاشنه گشتن چرخیدن
pivot U روی پاشنه گشتن چرخیدن
swivel U روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swinge U تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
swings U تاب خوردن دور زدن چرخیدن
swivelled U روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swivels U روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swing U تاب خوردن دور زدن چرخیدن
bias U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
biases U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
chest roll U چرخیدن ژیمناست از حالت ایستاده بروی سینه
pivot U توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
pivots U توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
pivoted U توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
spinner play U حمله یک نفره با دریافت توپ و چرخیدن یک دایره کامل
to wobble [rotate unevenly] U لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
flipped U پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
flip U پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
flips U پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
null cycle U زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
change of edge U تغییر حرکت از یک لبه تیغه به لبه دیگر بدون چرخیدن بدن
ease turn U سرعت چرخش فرود چرخیدن یا دور زدن هواپیمابرای فرود
sprocket holes U مجموعه سوراخ کوچک در هر لبه مجموعهای کاغذ که امکان چرخیدن و قرار گرفتن کاغذ در چاپگر میدهد
swivels U اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
swivelled U اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
swivel U اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted U ترفیع دادن ترویج دادن
decern U تشخیص دادن تمیز دادن
expanding U توسعه دادن بسط دادن
relate U گزارش دادن شرح دادن
empowers U اختیار دادن وکالت دادن
organising U سازمان دادن ارایش دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
lend U عاریه دادن اجاره دادن
organize U سازمان دادن ارایش دادن
organizes U سازمان دادن ارایش دادن
individualizing U تمیز دادن تشخیص دادن
empowering U اختیار دادن وکالت دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
informs U اطلاع دادن گزارش دادن
individualize U تمیز دادن تشخیص دادن
individualized U تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing U زینت دادن لعاب دادن
pronounces U حکم دادن فتوی دادن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
judged U حکم دادن تشخیص دادن
judges U حکم دادن تشخیص دادن
judging U حکم دادن تشخیص دادن
individualizes U تمیز دادن تشخیص دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
pronounce U حکم دادن فتوی دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
organizing U سازمان دادن ارایش دادن
irritates U خراش دادن سوزش دادن
mitigated U تخفیف دادن تسکین دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com