Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
nirvana
U
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
nirvanas
U
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
individuum
U
هستی مطلق
ens
U
هستی مطلق
gratification
U
خشنودی
absolute volue
U
مقدار مطلق قدر مطلق
labor of love
<idiom>
U
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
being
U
هستی
thou art
U
تو هستی
realities
U
هستی
reality
U
هستی
essence
U
هستی
existence
U
هستی
esse
U
هستی
existences
U
هستی
existential
U
مربوط به هستی
to give being to
U
هستی بخشیدن
to bring existence
U
هستی دادن
to call into being
U
هستی دادن
vivifier
U
هستی بخش
What are you waiting for ?
U
معطل چه هستی ؟
extant
U
دارای هستی
realities
U
هستی اصلیت
corporality
U
هستی جسمانی تن
reality
U
هستی اصلیت
objectivity
U
هستی واقعیت
existentialism
U
هستی گرایی
ontology
U
هستی شناسی
ontologist
U
هستی شناس
ingenerate
U
هستی دادن
Are you hungry?
U
تو گرسنه هستی؟
All right?
U
سالم هستی؟
Is everything all right?
U
سالم هستی؟
ontological
U
وابسته به هستی شناسی
cosmic
U
مربوط بعالم هستی
pre existence
U
هستی از پیش ازلیت
substantively
U
با داشتن هستی جداگانه
raw deal
<idiom>
U
آخر خط ،پایان هستی
cosmic
U
مربوط به عالم هستی
individuum
U
هستی تجزیه ناپذیر
antitheist
U
منکر هستی خدا
inesse
U
دارای هستی واقعی
being
U
زمان حال فعل be to هستی
Are you still on the line?
U
هنوز پشت تلفن هستی؟
atheistical
U
مبنی برانکار هستی خدا
I want to swim ,are you on ?
U
اهلش هستی شنا کنیم ؟
You are stll a child in her eyes.
U
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Very funny ! Ha , ha , ha !
U
یخ کنی ( خیلی لوس وبی مزه هستی )
Are you still around?
U
هنوز هستی ؟
[مانند پشت تلفن یا درچت اینترنت]
I'm still not quite sure how good you are.
U
من هنوز هم نمی دونم که تو واقعا چقدر خوب هستی.
Let's see how much you can take.
<idiom>
U
ببینیم چند مرد حلاج هستی.
[اصطلاح روزمره]
I appreciate your concern, but I'm fine.
U
خیلی سپاسگذارم از اینکه دلواپس هستی اما من حالم خوب است.
metagnosticism
U
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
affixes
U
پیوستن
affixed
U
پیوستن
affixing
U
پیوستن
affiliate
پیوستن
ally
U
پیوستن
allying
U
پیوستن
attaching
U
پیوستن
affix
U
پیوستن
adjoins
U
پیوستن
sorts
U
پیوستن
cement
U
پیوستن
cemented
U
پیوستن
sorted
U
پیوستن
attaches
U
پیوستن
attach
U
پیوستن
cementing
U
پیوستن
link up
U
پیوستن
link-up
U
پیوستن
link-ups
U
پیوستن
adjoin
U
پیوستن
adjoined
U
پیوستن
sort
U
پیوستن
annex
U
پیوستن
conjoin
U
پیوستن
enlink
U
پیوستن
join up
U
به هم پیوستن
to bring into contact
U
پیوستن
to go in with
U
پیوستن با
coalescence
U
پیوستن
anastomois
U
به هم پیوستن
annexes
U
پیوستن
annexing
U
پیوستن
couple
U
پیوستن
coupled
U
پیوستن
couples
U
پیوستن
cements
U
پیوستن
to make contact
U
پیوستن
join
U
پیوستن
interlocking
U
پیوستن
interlock
U
پیوستن
interlocks
U
پیوستن
connect
U
پیوستن
interlocked
U
پیوستن
connects
U
پیوستن
link
U
به هم پیوستن
joined
U
پیوستن
joins
U
پیوستن
meet
U
پیوستن
meets
U
پیوستن
interlock
U
بهم پیوستن
affiliated
U
پیوستن اشناکردن
affiliates
U
پیوستن اشناکردن
glutinate
U
بهم پیوستن
interlocking
U
بهم پیوستن
affiliating
U
پیوستن اشناکردن
interlocked
U
بهم پیوستن
pans
U
بهم پیوستن
rejoin
U
دوباره پیوستن به
rejoined
U
دوباره پیوستن به
rejoining
U
دوباره پیوستن به
rejoins
U
دوباره پیوستن به
combines
U
باهم پیوستن
interlocks
U
بهم پیوستن
adhere
U
چسبیدن پیوستن
adhered
U
چسبیدن پیوستن
adheres
U
چسبیدن پیوستن
adhering
U
چسبیدن پیوستن
pan
U
بهم پیوستن
pan-
U
بهم پیوستن
binds
U
بهم پیوستن
bind
U
بهم پیوستن
inosculate
U
بهم پیوستن
anastomosis
U
بهم پیوستن
anastomose
U
بهم پیوستن
admix
U
بهم پیوستن
adequateness
U
چسبیدن پیوستن
incorporate
U
بهم پیوستن
incorporates
U
بهم پیوستن
incorporating
U
بهم پیوستن
link
U
بهم پیوستن
to grow together
U
باهم پیوستن
inone
U
بهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
reconstitute
U
بهم پیوستن
reconstituted
U
بهم پیوستن
reconstitutes
U
بهم پیوستن
reconstituting
U
بهم پیوستن
combining
U
باهم پیوستن
filiate
U
اشناکردن پیوستن
joint
U
بهم پیوستن
concatenate
U
بهم پیوستن
to jury-rig something
U
چیزی را به هم پیوستن
weld
U
بهم پیوستن
interconnects
U
بهم پیوستن
cling
U
چسبیدن پیوستن
knits
U
بهم پیوستن
knit
U
بهم پیوستن
welds
U
بهم پیوستن
welded
U
بهم پیوستن
seams
U
بهم پیوستن
to piece together
U
بهم پیوستن
patches
U
بهم پیوستن
knots
U
بهم پیوستن
knot
U
بهم پیوستن
patch
U
بهم پیوستن
interconnecting
U
بهم پیوستن
interconnected
U
بهم پیوستن
interlinking
U
بهم پیوستن
interlinks
U
بهم پیوستن
interlinked
U
بهم پیوستن
seam
U
بهم پیوستن
interlink
U
بهم پیوستن
to grow into one
U
بهم پیوستن
to put together
U
بهم پیوستن
clings
U
چسبیدن پیوستن
interconnect
U
بهم پیوستن
assisting
U
پیوستن به حمایت کردن از
clobbering
U
بهم پیوستن زدن
assisted
U
پیوستن به حمایت کردن از
assist
U
پیوستن به حمایت کردن از
clobbers
U
بهم پیوستن زدن
joined
U
شرکت کردن در پیوستن
join
U
شرکت کردن در پیوستن
assists
U
پیوستن به حمایت کردن از
clobbered
U
بهم پیوستن زدن
to go to glory
U
برحمت ایزدی پیوستن
welds
U
جوش دادن پیوستن
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaves
U
پیوستن تقسیم شدن
joins
U
شرکت کردن در پیوستن
catenate
U
پیوستن متصل کردن
clobber
U
بهم پیوستن زدن
compaginate
U
محکم بهم پیوستن
consociate
U
متحد کردن پیوستن
welded
U
جوش دادن پیوستن
in store
<idiom>
U
آماده بوقوع پیوستن
put to
U
بگروه شکارچی پیوستن
reunites
U
دوباره بهم پیوستن
reunited
U
دوباره بهم پیوستن
reunite
U
دوباره بهم پیوستن
associating
U
همدم شدن پیوستن
associated
U
همدم شدن پیوستن
annexes
U
پیوستن ضمیمه سازی
repiece
U
دوباره بهم پیوستن
reuniting
U
دوباره بهم پیوستن
weld
U
جوش دادن پیوستن
annex
U
پیوستن ضمیمه سازی
associate
U
همدم شدن پیوستن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com