English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
parenting U پس انداختن و بار آوردن فرزند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
filicide U فرزند کش
only child U تک فرزند
sonless U بی فرزند
progeny U فرزند
son U فرزند
frying U فرزند
sons U فرزند
offspring U فرزند
fry U فرزند
sonship U فرزند
progeniture U فرزند
progency U فرزند
scion U فرزند
fries U فرزند
breeds U فرزند
breed U فرزند
getting U فرزند
impignorate U فرزند
gets U فرزند
get U فرزند
child U فرزند
scions U فرزند
bairn U فرزند
bairns U فرزند
stepsons U فرزند خوانده
stepson U فرزند خوانده
adoption فرزند خواندگی
adopted child U فرزند خوانده
whoreson U فرزند فاحشه
Paris U فرزند " پریام "
firstborn U فرزند ارشد
orestes U فرزند اگاممنون
nurse child U فرزند خوانده
nurse child U فرزند رضائی
stepchild U فرزند خوانده
stepchildren U فرزند خوانده
foster child U فرزند خوانده
fosterling U فرزند رضاعی
hagseed U فرزند زن ساحره
godchild U فرزند خوانده
godchildren U فرزند خوانده
polynices U فرزند ادیپوس
child adoption U فرزند خواندگی
to berave of ason U بی فرزند کردن
sonny U فرزند جان
sonnish U فرزند وار
filicide U فرزند کشی
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
he is my only child U فرزند یگانه من است
mac U پیشوندی بمعنی " فرزند"
fruits U فرزند میوه دادن
problem child U فرزند مسئله دار
judah U یهودا فرزند یعقوب
fruit U فرزند میوه دادن
medea complex U عقده فرزند کشی
macs U پیشوندی بمعنی " فرزند"
freeborn U فرزند ازاد مرد
the losser of a child U فقدان یا داغ فرزند
sole offspring U فرزند منحصر بفرد
abel U فرزند ادم ابوالبشر که برادرش
thyestes U فرزند پلوپس وبرادر اتریوس
ancestral file U که فرزند فایل جاری است
levi U لاوی فرزند یعقوب پیغمبر
adoptionist U معتقد به فرزند خواندگی عیسی
japheth U یافث فرزند نوح پیامبر
ishmael U اسمعیل فرزند ابراهیم وهاجر
isaac U اسحق فرزند حضرت ابراهیم
hagborn U شیطان زاده فرزند ساحره
fosterling U طفل شیرخوار فرزند خوانده
shem U سام فرزند بزرگ نوح پیغمبر
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
ultimogeniture U اصول رسیدن میراث به فرزند کهتر حق کهتری
jonathan U یوناتان فرزند شائول و دوست داود پیغمبر
primogeniture U حق فرزند ارشد ذکور نسبت به تمام ارث (در قدیم)
aegisthus U فرزند Thyestes قاتل Atreus و عاشق کلیتمنسترا
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down U پایین انداختن انداختن
jus sanguinis U قانونی که بموجب ان تابعیت فرزند از روی تابعیت والدینش معین میگردد
grandfather file U سومین گونه معروف فایل پشتیبان پس از فایل پدر و فرزند
recaption U مقابله به مثل کردن در مورد ضبط اموال یازندانی کردن زن و فرزند وخدمه شخص
parent program U در حین اجرا. مراحل اصلی که به برنامه پدر بر می گردد پس از اتمام کار برنامه فرزند
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck U بد آوردن
acquire بدست آوردن
acquire به دست آوردن
play-act U ادا در آوردن
play-acted U ادا در آوردن
play-acting U ادا در آوردن
play-acts U ادا در آوردن
To take into account (consideration). U بحساب آوردن
To phrase. U به عبارت در آوردن
To show a deficit . To run short . U کسر آوردن
To cry out . U فریاد بر آوردن
To cite an example . U مثال آوردن
come by <idiom> U بدست آوردن
song and dance <idiom> U دلیل آوردن
tough break <idiom> U بدبیاری آوردن
holdouts U دوام آوردن
holdout U دوام آوردن
fall on feet <idiom> U شانس آوردن
it never rains but it pours <idiom> U چپ و راست بد آوردن
To bring into existence . U بوجود آوردن
to get [hold of] something U آوردن چیزی
attenuation U بدست آوردن
abrade سر غیرت آوردن
procure U به دست آوردن
obtain U به دست آوردن
get U به دست آوردن
actualise [British] U به اجرا در آوردن
actualize U به اجرا در آوردن
carry ineffect U به اجرا در آوردن
carry out U به اجرا در آوردن
implement U به اجرا در آوردن
realize U به دست آوردن
receive U به دست آوردن
wring U به دست آوردن
conciliate U به دست آوردن
woo U به دست آوردن
win U به دست آوردن
take U به دست آوردن
step U به دست آوردن
put ineffect U به اجرا در آوردن
put inpractice U به اجرا در آوردن
put into effect U به اجرا در آوردن
to bring to the [a] boil U به جوش آوردن
compass U به دست آوردن
gains U بدست آوردن
gained U بدست آوردن
gain U بدست آوردن
to bring the water to the boil U آب را به جوش آوردن
achieve U به دست آوردن
vasbyt U تاب آوردن
carry into effect U به اجرا در آوردن
make something happen U به اجرا در آوردن
gain U به دست آوردن
to bring something U آوردن چیزی
find U به دست آوردن
gun for something <idiom> U بازحمت بدست آوردن
nose down <idiom> U پایین آوردن دماغه
play up to someone <idiom> U با چاپلوسی سودبدست آوردن
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. U مست بازی در آوردن
luck out <idiom> U خوش شانسی آوردن
eke out <idiom> U به سختی بدست آوردن
push someone's buttons <idiom> U کفر کسی را در آوردن
to bring back memories U خاطره ها را به یاد آوردن
in luck <idiom> U خوش شانسی آوردن
to take something into account U چیزی را در حساب آوردن
in for <idiom> U مطمئن بدست آوردن
write up <idiom> U مقامی را به حساب آوردن
turn (someone) on <idiom> U به هیجان آوردن شخصی
take back <idiom> U ناگهانی بدست آوردن
to bring to the same plane [height] U به یک صفحه [بلندی] آوردن
retake U دوباره به دست آوردن
retaken U دوباره به دست آوردن
retakes U دوباره به دست آوردن
to give somebody an appetite U کسی را به اشتها آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
To mimic someone. U ادای کسی را در آوردن
To score points. U امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter). U پناه آوردن ( بردن )
metaphraze U به عبارت دیگر در آوردن
retaking U دوباره به دست آوردن
to run into debt U قرض بالا آوردن
to serve something U غذا [چیزی] آوردن
to live through something U تاب چیزی را آوردن
to disgrace oneself U خفت آوردن بر خود
to bring something U گیر آوردن چیزی
To stir the nation to action. U ملت را بحرکت در آوردن
To produce a witness. U دردادگاه شاهد آوردن
to obtain something U بدست آوردن چیزی
To process and treat something . U چیزی راعمل آوردن
drive someone round the bend <idiom> U جان کسی را به لب آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . U کسی را سر غیرت آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to get [hold of] something U بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something U گیر آوردن چیزی
to bring something U بدست آوردن چیزی
He felt sick,. he fell I'll. U حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry. U تحقیق رسمی بعمل آوردن
To hit a wining streak. U شانس آوردن ( درقمار وغیره )
To obtain the desired result . U نتیجه مطلوب را بدست آوردن
collecting U بدست آوردن یا دریافت داده
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
round up <idiom> U گرد هم آوردن ،جمع آوری
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
To know someone blind spots. U رگ خواب کسی را بدست آوردن
To turn (apple)to someone. U به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
stick it out <idiom> U طاقت آوردن ،ادامه دادن
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
To draw someone out. To pump someone. U از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
To bring someone to his senses U کسی راسر عیل آوردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com