English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
approbate U پسندیدن موافقت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
accepting U پسندیدن قبول کردن
accepts U پسندیدن قبول کردن
allow U پسندیدن
allowing U پسندیدن
accept پسندیدن
hold with U پسندیدن
to a of U پسندیدن
allows U پسندیدن
hold by U پسندیدن
choosing U خواستن پسندیدن
choose U خواستن پسندیدن
chooses U خواستن پسندیدن
assented U موافقت کردن
to look after موافقت کردن
acquiesce U موافقت کردن
assent U موافقت کردن
consented U موافقت کردن
grant U موافقت کردن
jibing U موافقت کردن
concurs U موافقت کردن
homologate U موافقت کردن
admit موافقت کردن
complies U موافقت کردن
complied U موافقت کردن
assenting U موافقت کردن
assents U موافقت کردن
accords U موافقت کردن
accorded U موافقت کردن
accord U موافقت کردن
comply U موافقت کردن
grants U موافقت کردن
to come in to line U موافقت کردن
complying U موافقت کردن
consents U موافقت کردن
granted U موافقت کردن
concurred U موافقت کردن
jibe U موافقت کردن
consenting U موافقت کردن
approves U موافقت کردن
jibed U موافقت کردن
approve U موافقت کردن
jibes U موافقت کردن
go along <idiom> U موافقت کردن
approving U موافقت کردن
concurring U موافقت کردن
acceded U موافقت کردن
approbate U موافقت کردن
accomodate U موافقت کردن
accedes U موافقت کردن
accede U موافقت کردن
acceding U موافقت کردن
consent U موافقت کردن
concur U موافقت کردن
gibes U موافقت کردن
to a to a proposal or opinion U باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
to agree on something U موافقت کردن با چیزی
approval to the majority U با اکثریت موافقت کردن
to fall in U فروکشیدن موافقت کردن
in keeping with <idiom> U مشابه ،موافقت کردن
come to an agreement U موافقت پیدا کردن
overwrite U باپرداخت موافقت کردن
collogue U موافقت دروغی کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
agrees U موافقت کردن موافق بودن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
acquiesces U رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing U رضایت دادن موافقت کردن
lip service <idiom> U تنها زبونی موافقت کردن
to go in with U ملحق شدن با موافقت کردن با
agree U موافقت کردن موافق بودن
acquiesced U رضایت دادن موافقت کردن
obeying U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys U حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand U موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
admits U موافقت کردن تصدیق کردن
okay U تصویب کردن موافقت کردن
ok U تصویب کردن موافقت کردن
admitting U موافقت کردن تصدیق کردن
pourparler U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribed U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
acquiescence U موافقت
understanding U موافقت
understandings U موافقت
entente U موافقت
assentation U موافقت
sympathies U موافقت
sympathy U موافقت
agreements U موافقت
consented U موافقت
consenting U موافقت
accommodating U موافقت
agreement U موافقت
consents U موافقت
congruity U موافقت
approbation U موافقت
settle for <idiom> U موافقت با
consentaneity U موافقت
adhesion U موافقت
concurrence U موافقت
agreeableness U موافقت
agreeability U موافقت
ententes cordiales U موافقت
ententes U موافقت
approval U موافقت
congeniality U موافقت
unions U موافقت
union U موافقت
accompt U موافقت
accordance U موافقت
keeping U موافقت
consent U موافقت
accords U موافقت
accorded U موافقت
accord U موافقت
agreements U موافقت نامه
congruence U موافقت تناسب
incongrvity U عدم موافقت
agreement U موافقت نامه
implicit agreement U موافقت ضمنی
quota agreement U موافقت سهمیه
verbal agreement U موافقت شفاهی
incompliance U عدم موافقت
congruency U موافقت تناسب
disagreement U عدم موافقت
accommodation U تطبیق موافقت
accommodations U تطبیق موافقت
concordat U موافقت نامه
come to terms <idiom> U به موافقت رسیدن
assentient U موافقت دهنده
propitiousness U موافقت مساعدت
non cincurrence U عدم موافقت
non compliance U عدم موافقت
condescension U تمکین موافقت
disagreements U عدم موافقت
to come to an agreement U موافقت پیداکردن
non placer U موافقت نمیشود
gentlemen's agreement U موافقت شرافتمندانه
non concurrence U عدم موافقت
endorsements U موافقت تایید
endorsement U موافقت تایید
treaty U موافقت نامه
compliable U قابل موافقت
nonconformity U عدم موافقت
no go <idiom> U موافقت نکردن
in league with <idiom> U موافقت مخفیانه
treaties U موافقت نامه
to be in disagreement [with somebody] U موافقت نکردن [با کسی]
geneva convention U موافقت نامه ژنو
consented U موافقت رضایت دادن
arbitration agreement U موافقت نامه داوری
consents U موافقت رضایت دادن
assent U رضایت دادن موافقت
trade agreement U موافقت نامه تجاری
assents U رضایت دادن موافقت
consenting U موافقت رضایت دادن
as previously agreed upon <adv.> U همینطور که قبلا موافقت شد
incongruousness U عدم موافقت یا تطابق
in agreement with somebody U با کسی موافقت داشتن
unity U شراکت موافقت واحد
disgreement U عدم موافقت اختلاف
consent U موافقت رضایت دادن
bond U تعهد موافقت نامه
assenting U رضایت دادن موافقت
to strike a bargain U درمعامله موافقت پیداکردن
to come to terms U سازش یا موافقت پیداکردن
wage agreement U موافقت نامه دستمزد
mutilateral agreement U موافقت چند جانبه
assented U رضایت دادن موافقت
to be split [over something] [with somebody] U موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be at strife [with somebody] [over something] U موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
it depends on his approval U منوط به موافقت و تصویب اوست
to be at odds [with somebody] [on / over something] ) U موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
bretton woods agreement U موافقت نامه برتن وودز
protocols U مقاوله نامه موافقت مقدماتی
protocol U مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to assent U مورد موافقت قرار دادن
He nodded. U سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
consent U موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting U موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat U موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
consented U موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents U موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
right on <idiom> U نشان دادن موافقت (درست است بله)
overt collusion U تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow U موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. U او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
inconformity U عدم مطابقت عدم موافقت
written agreement U موافقت نامه پیمان نامه
fabianism U نحله سوسیالیستی معتدل که به سال 4881 درانگلستان تشکیل شد و در واقع پایه حزب کارگر محسوب میشود . اصحاب این مسلک باعقاید مارکس در زمینه لزوم کشمکش طبقاتی و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیزم موافقت ندارند
armistise U متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com