English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (26 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tidied U پاکیزه منظم کردن
tidier U پاکیزه منظم کردن
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidiest U پاکیزه منظم کردن
tidy U پاکیزه منظم کردن
tidying U پاکیزه منظم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
clean house U پاکیزه کردن
elute U پاکیزه کردن
do the cleaning U پاکیزه کردن
clean U پاکیزه کردن
smooth plaster surface U پاکیزه کردن
regularizes U منظم کردن
shipshape U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularising U منظم کردن
regulater U منظم کردن
array U منظم کردن
order U منظم کردن
regularized U منظم کردن
to set in order U منظم کردن
regularizing U منظم کردن
regularize U منظم کردن
to set to rights U منظم کردن
regularised U منظم کردن
arrays U منظم کردن
shipshape U مرتب کردن منظم
rank U اراستن منظم کردن
pick up U کندن منظم کردن
ranked U اراستن منظم کردن
ranks U اراستن منظم کردن
systemmatize U منظم یامرتب کردن
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
qualify U منظم کردن کنترل کردن
qualifies U منظم کردن کنترل کردن
spruce U پاکیزه
neat U پاکیزه
cleanest U پاکیزه
cleaned U پاکیزه
neater U پاکیزه
clean U پاکیزه
neatest U پاکیزه
cleans U پاکیزه
sprucy U پاکیزه
briskest U پاکیزه
spruces U پاکیزه
neatly U پاکیزه
clean limbed U پاکیزه
brisk U پاکیزه
brisker U پاکیزه
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
trimmest U مرتب پاکیزه
natty U پاکیزه ماهر
elution U پاکیزه سازی
nattiest U پاکیزه ماهر
trim U مرتب پاکیزه
nattier U پاکیزه ماهر
trims U مرتب پاکیزه
well got up U پاکیزه حسابی
decorously U بطور مناسب و پاکیزه
antiseptic U تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptics U تمیز و پاکیزه مشخص
she is neatly dressed U جامه اش اراسته و پاکیزه است
i wrote as neatly as he did U من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
purer U پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
pure U پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
purest U پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
she kept her room neat U اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
systematic U منظم
orderly U منظم
symmetric U منظم
pitched U منظم
regulars U منظم
in good order <adj.> U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
business like U منظم
straight <adj.> U منظم
presentable <adj.> U منظم
orderlies U منظم
methodical U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
fair <adj.> U منظم
businesslike U منظم
neat <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
first string U منظم
decent <adj.> U منظم
proper <adj.> U منظم
kelter U منظم
steady <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
ordered U منظم
in kelter U منظم
regular <adj.> U منظم
regular polymer U بسپار منظم
regular expression U مبین منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
standing army U ارتش منظم
tidily <adv.> U بطور منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
regular army U ارتش منظم
neatly <adv.> U بصورت منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
duly <adv.> U بطور منظم
orderly <adv.> U بصورت منظم
regular set U مجموعه منظم
squaring U منظم حسابی
well conditioned U مرتب و منظم
systematic error U خطای منظم
square U منظم حسابی
systematic irrigation U ابیاری منظم
squared U منظم حسابی
lattice U توری منظم
squares U منظم حسابی
lattices U توری منظم
well ordered U مرتب و منظم
regular U پرسنل کادر منظم
systematic U منظم نظم پذیر
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
tidily U بطور اراسته و منظم
irregulars U عده غیر منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
regular grammar U دستور زبان منظم
irregular U نا منظم غیر رسمی
unconventional U جنگ غیر منظم
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
procession U بصورت صفوف منظم
lattice network U شبکه توری منظم
taut loom U چله سفت و منظم
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
pogrom U قتل عام منظم روسی
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
pogroms U قتل عام منظم روسی
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
unformed U بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
underground U مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
simplex method U روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com