Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
U
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
U
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
U
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
integrand
U
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
shareware
U
نرم افزاری که آماده استفاده است ولی وقتی که توسط کاربر استفاده شود باید به نویسنده آن مبلغی بپردازد.
perforce
U
اجبارا
of perforce by perforce
U
اجبارا
compulsorily
U
اجبارا"
forcedly
U
اجبارا"
compulsively
U
اجبارا"
literal
U
چاپ خطا وقتی که حرفی با دیگری جایگزین شود و یا وقتی دو حرف منتقل شوند
to be reduced to starvation
U
اجبارا گرسنگی کشیدن
quando acciderint
U
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
to have your share of something
[negative]
U
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
eclipsed
U
گرفت
eclipse
U
گرفت
eclipsing
U
گرفت
eclipses
U
گرفت
differences
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
difference
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
exjunction
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
EXOR
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
exclusive
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
double coincidence of wants
U
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
eclipe of the moon
U
ماه گرفت
dynamic dump
U
رو گرفت پویا
the wind rises
U
بادوزیدن گرفت
tethanus
U
گرفت عضلانی
solar eclipse
U
گرفت خورشید
lunar eclipse
U
گرفت ماه
originals
U
که از آن می توان کپی گرفت
He was run over by a car.
U
اتوموبیل اورازیر گرفت
the doctor bled me
U
دکتراز من خون گرفت
dump
U
رو گرفت روبرداری کردن
irretraceable
U
که نتوان ردانرا گرفت
original
U
که از آن می توان کپی گرفت
The police stopped me.
U
پلیس جلویم را گرفت
since the outbreak of the war
U
از روزی که جنگ در گرفت
he went his way
U
راه خودراپیش گرفت
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
U
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
She had a heart attack .
U
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It was engraved on my mind .
U
درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave .
U
مرخصی گرفت رفت منزل
A surge of anger rushed over me .
U
سرا پایم را فرا گرفت
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
He got the money from me by a trick.
U
با حقه وکلک پول را از من گرفت
he talked himself hoarse
U
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
He was granted a grade promotion.
U
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
U
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
She was transported with joy .
U
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
This idea took root in my mind.
U
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
There is no fault to find with my work.
U
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
She mistook me for somebody else .
U
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
His wish was fulfI'lled.
U
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
Where can I contact Mr …. ?
U
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
I have no fault to find with his work .
U
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
melchizedek
U
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
commensurably
U
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
NAND function
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که تمام ورودی ها درست باشند و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
symmetric difference
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
dispersion
U
تابع منط قی که خروجی آن نادرست است وقتی تمام ورودی ها درست باشند و درست است وقتی یک ورودی نادرست باشد
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
tantalus
U
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
equality
U
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یا دو ورودی درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
except
U
تابع منط قی که مقدار آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند. و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
rollover
U
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
U
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
air brush
U
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
copyright
U
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights
U
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
decisions
U
تصمیم
pluck
U
تصمیم
avow
U
تصمیم
avowing
U
تصمیم
avows
U
تصمیم
decision
U
تصمیم
resolves
U
تصمیم
resolution
U
تصمیم
determination
U
تصمیم
resolutions
U
تصمیم
rulings
U
تصمیم
weak kneed
U
بی تصمیم
weak-kneed
U
بی تصمیم
ruling
U
تصمیم
plucks
U
تصمیم
plucking
U
تصمیم
plucked
U
تصمیم
resolve
U
تصمیم
will-power
U
تصمیم
irresolute
U
بی تصمیم
nonplus
U
بی تصمیم
resolutions
U
نیت تصمیم
make up one's mind
U
تصمیم گرفتن
freehand
U
ازادی در تصمیم
canon
U
: تصویبنامه تصمیم
canons
U
: تصویبنامه تصمیم
special verdict
U
تصمیم ویژه
A one-sided(unilateral)decision.
U
تصمیم یکجانبه
decision tree
U
درخت تصمیم
decision theory
U
تئوری تصمیم
decision table
U
جدول تصمیم
decision structure
U
ساختار تصمیم
decision process
U
فرایند تصمیم
decision symbol
U
علامت تصمیم
i made up my mind to
U
تصمیم گرفتم که ...
to be resolved
U
تصمیم گرفتن
to take a d.
U
تصمیم گرفتن
resolved that ......
U
تصمیم گرفته شد که
regnum
U
تصمیم مقتدرانه
undecidable
U
تصمیم ناپذیر
nonplus
U
بی تصمیم بودن
logical decision
U
تصمیم منطقی
joint resolution
U
تصمیم مشترک
decision making
U
تصمیم گیری
decision maker
U
تصمیم گیرنده
minding
U
تصمیم داشتن
mind
U
تصمیم داشتن
resolves
U
تصمیم گرفتن
resolve
U
تصمیم گرفتن
decides
U
تصمیم گرفتن
decide
U
تصمیم گرفتن
determining
U
تصمیم گرفتن
determines
U
تصمیم گرفتن
determine
U
تصمیم گرفتن
minds
U
تصمیم داشتن
make up one's mind
<idiom>
U
تصمیم گیریکردن
decision instruction
U
دستورالعمل تصمیم
decision box
U
جعبه تصمیم
decidable
U
تصمیم پذیر
decidability
U
تصمیم پذیری
afore thought
U
سبق تصمیم
determiners
U
تصمیم گیرنده
determiner
U
تصمیم گیرنده
cut and dried
<idiom>
U
تصمیم قاطع
sewed up
<idiom>
U
تصمیم گیری
resolutely
U
از روی تصمیم
to make a decision
U
تصمیم گرفتن
resolution
U
نیت تصمیم
to come to a decision
U
تصمیم گرفتن
orrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
decision model
U
الگوی تصمیم گیری
general verdict
U
تصمیم به وجه اطلاق
without aforethought
U
بدون سبق تصمیم
arbitrament
U
قدرت اتخاذ تصمیم
It was a well - timed ( timely ) decision .
U
تصمیم بموقعی بود
malice aforethought
U
سبق تصمیم سوء
determines
U
اتخاذ تصمیم کردن
decision making unit
U
واحد تصمیم گیرنده
decision criteria
U
ضوابط تصمیم گیری
decision making policy
U
سیاست تصمیم گیری
make or buy decision
U
تصمیم به ساخت یاخرید
arrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision
U
اتخاذ تصمیم کردن
to decide
[on]
U
تصمیم گرفتن
[در مورد]
self determination
U
تصمیم پیش خود
determining
U
اتخاذ تصمیم کردن
decision variable
U
متغیر تصمیم گیری
take a decision
U
اتخاذ تصمیم کردن
decision tree
U
مسیر تصمیم گیری
decision support system
U
سیستم پشتیبانی تصمیم
determinants
U
تصمیم گیرنده عاجز
decision table
U
جدول تصمیم گیری
determinant
U
تصمیم گیرنده عاجز
verdicts
U
تصمیم هیات منصفه
decision theory
U
نظریه تصمیم گیری
determine
U
اتخاذ تصمیم کردن
ratio decidendi
U
مبنای اصلی تصمیم
preform
U
قبلا تصمیم گرفتن
leave hanging (in the air)
<idiom>
U
بدون تصمیم قبلی
verdict
U
تصمیم هیات منصفه
swear off
<idiom>
U
تصمیم به ترک چیزی
sub judice
U
بدون تصمیم قضایی
the early bird catches the worm
<proverb>
U
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
order in council
U
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
Soc
U
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
willpower
U
تصمیم جدی نیروی اراده
decidable
U
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
resolve
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
dss
U
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
to decide on a motion
U
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
premature decision
U
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
get down to brass tacks
<idiom>
U
فورا شروع به تصمیم گیری
pass a resolution
U
با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction
U
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag
U
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
resolves
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
engels law
U
ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
She found it hard to make up her mind.
U
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
It depends on your decison.
U
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
decision tree
U
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
U
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
zero hour
<idiom>
U
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
take something to heart
<idiom>
U
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
play it by ear
<idiom>
U
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
tip the balance
<idiom>
U
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
interrupt
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com