English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
come hell or high water <idiom> U هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
indistinctiveness U بی فرقی
it makees no difference U فرقی نمیکند
to d. a distinction U فرقی قائل شدن
it is indifferent to me U برای من فرقی نمیکند
it differs nothing from U هیچ فرقی با .....ندارد
They are all the same . U با همدیگه هیچ فرقی ندارند
It doesnt make any difference to me . U برای من فرقی نمی کند (ندارد)
It is immaterial to her . U بحال او هیچ فرقی نمی کند
That's hardly going to make a difference now, is it ! <idiom> U این الان که دیگه فرقی نمی کنه [تفاوتی نداره] ! [اصطلاح روزمره]
even tual U اتفاقی
extrinsic U اتفاقی
stochastical <adj.> U اتفاقی
chancy U اتفاقی
incidental <adj.> U اتفاقی
accidentalism U اتفاقی
adventitiouse U اتفاقی
adventive U اتفاقی
casuale U اتفاقی
chanceful U اتفاقی
flukey U اتفاقی
accidents U اتفاقی
contingent [accidental] <adj.> U اتفاقی
coincidental <adj.> U اتفاقی
casual [not planned] <adj.> U اتفاقی
adventitious <adj.> U اتفاقی
pick up <idiom> U اتفاقی
stochastic <adj.> U اتفاقی
chanciest U اتفاقی
accident U اتفاقی
haphazardly U اتفاقی
fortuitous <adj.> U اتفاقی
fluky U اتفاقی
haphazard <adj.> U اتفاقی
random <adj.> U اتفاقی
chances U اتفاقی
chanced U اتفاقی
randomly U اتفاقی
chance U اتفاقی
accidental <adj.> U اتفاقی
casual U اتفاقی
episodic U اتفاقی
occasional U اتفاقی
contingency U اتفاقی
episodical U اتفاقی
chancing U اتفاقی
chancier U اتفاقی
contingencies U اتفاقی
casualness U اتفاقی
eventual U اتفاقی
crop up <idiom> U اتفاقی پدیدارشدن
stretch a point <idiom> U اتفاقی پذیرفتن
fortuitously <adv.> U بطور اتفاقی
incidentally <adv.> U بطور اتفاقی
come across <idiom> U اتفاقی دیدن
windfall profits U سود اتفاقی
coincidentally <adv.> U بطور اتفاقی
windfall loss U زیان اتفاقی
windfall gains U منافع اتفاقی
stochatic procedures U رویههای اتفاقی
as it happens <adv.> U بطور اتفاقی
randomly U اتفاقی الکی
accidently <adv.> U بطور اتفاقی
at random <adv.> U بطور اتفاقی
random U اتفاقی الکی
by accident <adv.> U بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> U بطور اتفاقی
by chance <adv.> U بطور اتفاقی
incidental errors U خطاهای اتفاقی
by happenstance <adv.> U بطور اتفاقی
by hazard <adv.> U بطور اتفاقی
accidentally <adv.> U بطور اتفاقی
stochastic process U فرایند اتفاقی
incidental learning U یادگیری اتفاقی
incidental memory U حافظه اتفاقی
circumstantial evidence U اماره اتفاقی
contingent liability U بدهی اتفاقی
contingent profit U سود اتفاقی
incidental expenses U مخارج اتفاقی
accidentalness U حالت اتفاقی
happenstance U وقایع اتفاقی
fortuitcus distortion U اعوجاج اتفاقی
fortuitcus fault U نقص اتفاقی
incidental works U کارهای اتفاقی
chromatic U تصادفی اتفاقی
fortuitousness U اتفاقی بودن
accidental error U خطای اتفاقی
accidental reinforcement U تقویت اتفاقی
accidental war U جنگ اتفاقی
incidentals time U زمان اتفاقی
adventitiously U بطور اتفاقی
casual labour U کارگر اتفاقی
accidental fall U ضربه فنی اتفاقی
by accident or d. U بطور اتفاقی یا عمدی
accidental sepcies گونه های اتفاقی
chare U کار روزمزد و اتفاقی
chars U کار روزمزد و اتفاقی
charring U کار روزمزد و اتفاقی
char U کار روزمزد و اتفاقی
jitter U حرکت نامنظم اتفاقی
hazardous U معاملات قماری اتفاقی
sideshow U موضوع فرعی انحراف اتفاقی
to happen to somebody U برای کسی اتفاقی [بد] افتادن
randomize U بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
accident damage to property U خسارت اتفاقی وارده بردارایی
sideshows U موضوع فرعی انحراف اتفاقی
It was a mere accident that we met. U ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
random U بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
reportable incident U اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
fortuitism U اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
randomly U بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
His coming here was quite accidental. U آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
drop a hint <idiom> U فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
I'm dying to know what happened. U خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
wait up for <idiom> U به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
fortuist U کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
chance medley U ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
fumbles U از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled U از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble U از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
gold washing U شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com