English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
synchronises U همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronizes U همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronize U همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronising U همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronised U همزمان شدن با هم مطابق کردن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to pattern out U ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
adjusts U مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusting U مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
to adjust U وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
adjust U مطابق کردن
sanitize U مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
chums U باهم زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
sum U باهم جمع کردن
sums U باهم جمع کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
splicing U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
splice U باهم متصل کردن
interchanging U باهم عوض کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
spliced U باهم متصل کردن
interwed U باهم پیوند کردن
synchronize U همزمان کردن
synchronizes U همزمان کردن
synchronising U همزمان کردن
synchronises U همزمان کردن
synchronised U همزمان کردن
adjusting U تسویه نمودن مطابق کردن
tallying U تطبیق کردن مطابق بودن
tally U تطبیق کردن مطابق بودن
tallied U تطبیق کردن مطابق بودن
tallies U تطبیق کردن مطابق بودن
sovietize U مطابق رژیم شوروی کردن
adjusts U تسویه نمودن مطابق کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
temporalize U مطابق مقتضیات وقت عمل کردن
sinify U مطابق اداب ورسوم چینی کردن
sinicize U مطابق اداب ورسوم چینی کردن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
synchronising U همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronize U همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes U همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronised U همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronises U همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
multi tasking U همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
multitasking U همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
phoneticism U عقیده به نوشتن و املا کردن کلمه مطابق صدایا تلفظان
coordination U سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
clocking U روشی برای همزمان کردن دو دستگاه فرستنده و گیرنده مخابراتی
standard U مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standards U مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
parallelled U که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallels U که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
paralleled U که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallel U که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
paralleling U که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallelling U که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
processor U به صورت همزمان همزمان کار کند
contemporize U هم زمان کردن
schedule U زمان بندی کردن
schedules U زمان بندی کردن
lose time U تلف کردن زمان
waste time U تلف کردن زمان
add time U زمان جمع کردن
timing U زمان عمل کردن
scheduled U زمان بندی کردن
time slicing U قطعه کردن زمان
concurrent U اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
CSMA CD U پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
timing U تنظیم زمان عمل کردن موتور
put on one's thinking cap <idiom> U زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
speed U مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speeds U مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speeding U مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
to scrape up [money] U چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
clocks U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
chronologize U بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
selective clock stetching U تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
clicks U زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked U زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
click U زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
compile U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiles U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
persistence U مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
presents U زمان حاضر زمان حال
presenting U زمان حاضر زمان حال
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
present U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
presented U زمان حاضر زمان حال
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
even with U مطابق
respondent U مطابق
respondents U مطابق
according to U مطابق
complied with U مطابق با
similiar U مطابق
complying U مطابق با
comply U مطابق با
complies U مطابق با
complied U مطابق با
from U مطابق
agreeably to U مطابق
similar U مطابق
correspondents U مطابق
correspondent U مطابق
secundumn U مطابق
according U مطابق
pursuant U مطابق
matched U مطابق
congurous U مطابق
confirming U مطابق
in keeping U مطابق
in register U مطابق
after U مطابق
corresponding to U مطابق با
incompliance with U مطابق
corresponding to U مطابق
frae U مطابق
consilient U مطابق
accordant U مطابق
correspoundent U مطابق
corresponding U مطابق
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com