Perdic | هزینه ثابت متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (17 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	average fixed cost U	هزینه ثابت متوسط

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	average expense U	هزینه متوسط
	average total cost U	هزینه متوسط کل
	average variable cost U	هزینه متوسط
	average cost U	هزینه متوسط
	average variable cost U	هزینه متوسط متغیر
	long run average cost curve U	منحنی هزینه متوسط بلند مدت
	average cost pricing U	قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
	total fixed cost U	کل هزینه ثابت
	overhead gharges U	هزینه ثابت عمومی
	overhead charges U	هزینه ثابت عمومی
	fixed cost curve U	منحنی هزینه ثابت
	fixed cost U	هزینه ثابت و معین
	cost plus a fixed fee U	هزینه بعلاوه حق الزحمه ثابت
	constant cost U	هزینه ثابت معادل cost fixed
	bain index U	شاخصی که بااستفاده از اختلاف بین قیمت و هزینه کل متوسط قدرت انحصار را اندازه گیری میکند
	static employment U	کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
	cost center U	قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
	static test U	ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
	fixed capital U	سپرده ثابت اموال ثابت یکان
	lighterage U	هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
	standing orders U	دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
	standing order U	دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
	sample U	مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
	sampled U	مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
	economic of scale U	کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
	cost contract U	قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
	cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
	marginal cost pricing U	قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
	standing U	ثابت دستورالعمل ثابت
	capacity cost U	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
	steadiest U	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
	steady U	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
	steadying U	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
	steadies U	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
	steadied U	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
	mean sea level U	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
	fix U	ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
	fixes U	ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
	averaged U	متوسط
	mesne U	متوسط
	medium gravle U	شن متوسط
	averaged U	حد متوسط
	tolerable U	متوسط
	intermedial U	متوسط
	osculant U	متوسط
	modals U	متوسط
	modal U	متوسط
	average U	حد متوسط
	average U	متوسط
	mediums U	متوسط
	medium U	متوسط
	averaging U	متوسط
	averages U	متوسط
	averages U	حد متوسط
	averaging U	حد متوسط
	intermediate U	متوسط
	meant U	متوسط
	mediocre U	متوسط
	mean U	متوسط
	meaner U	متوسط
	life expectancy U	سن متوسط
	life expectancies U	سن متوسط
	average limit of ice U	حد متوسط یخ
	meanest U	متوسط
	moderated U	متوسط
	moderates U	متوسط
	moderating U	متوسط
	moderate U	متوسط
	life expectancy U	عمر متوسط
	medium artillery U	توپخانه متوسط
	medially U	بطورمیانه یا متوسط
	mediterranean sea U	بحر متوسط
	median gray U	خاکستری متوسط
	median income U	درامد متوسط
	average life U	عمر متوسط
	medial U	میانه متوسط
	medium wave U	موج متوسط
	mean speed U	سرعت متوسط
	duffer U	بازیگر متوسط
	mean stress U	خستگی متوسط
	duffers U	بازیگر متوسط
	mean time U	ساعت متوسط
	mean value U	مقدار متوسط
	mean variation U	تغییر متوسط
	mean time U	زمان متوسط
	average output U	محصول متوسط
	mean velocity U	سرعت متوسط
	medium carbon steel U	فولادباکربن متوسط
	medium cloud U	ابرهای متوسط
	medium frequency U	بسامد متوسط
	average discharge U	بده متوسط
	average deviation U	انحراف متوسط
	average depth U	عمق متوسط
	m.f. U	بسامد متوسط
	secondarily U	بطور متوسط
	sort of U	بمقدار متوسط
	sort of U	بمیزان متوسط
	average conditions U	شرایط متوسط
	subaverage U	زیر حد متوسط
	weighted average U	متوسط وزنی
	average efficiency U	بازده متوسط
	average latency U	رکود متوسط
	medium scale U	در مقیاس متوسط
	average input U	نهاده متوسط
	medium voltage U	ولتاژ متوسط
	average flow U	جریان متوسط
	mid range U	برد متوسط
	middle price U	قیمت متوسط
	moderate speed U	سرعت متوسط
	monthly average U	متوسط ماهیانه
	on the a U	بطور متوسط
	halftone U	رنگ متوسط
	intermediate contrast U	تغایر متوسط
	midway U	متوسط میانجی
	normal U	میانه متوسط
	averagely U	بطور متوسط
	mean income U	درامد متوسط
	mean life U	عمر متوسط
	average voltage U	ولتاژ متوسط
	mean price U	قیمت متوسط
	average latency U	تاخیر متوسط
	mean deviation U	انحراف متوسط
	mean depth U	عمق متوسط
	middlingly U	بطور متوسط
	intermediate high voltage line U	خط فشار متوسط
	intermediate hurdle U	مانع متوسط
	intermediate lampholder U	سر پیچ متوسط
	intermediate pressure U	فشار متوسط
	intermediately U	بطور متوسط
	girder bridge U	پل بیلی متوسط
	m.f. U	فرکانس متوسط
	averagly U	بطور متوسط
	mean chord U	وتر متوسط
	mean daily U	متوسط روزانه
	average speed U	سرعت متوسط
	life expectancies U	عمر متوسط
	medium U	متوسط معتدل
	mediocrity U	اندازه متوسط
	middle classes U	طبقه متوسط
	middle class U	طبقه متوسط
	par U	میزان متوسط
	average payment U	پرداخت متوسط
	medium U	مقدار متوسط
	average price U	قیمت متوسط
	average revenue U	درامد متوسط
	average yield U	بازده متوسط
	mediums U	مقدار متوسط
	average return U	بازده متوسط
	average productivity U	بازدهی متوسط
	average product U	تولید متوسط
	mediums U	متوسط معتدل
	average product U	محصول متوسط
	halftones U	رنگ متوسط
	averages U	مقدار متوسط
	over-average <adj.> U	بالاتر از حد متوسط
	a medium sized car U	یک اتومبیل متوسط
	above-average <adj.> U	بالاتر از حد متوسط
	above average <adj.> U	بیشتر از حد متوسط
	mean U	میانه متوسط
	averaged U	میانه متوسط
	every Tom, Dick and Harry <idiom> U	طبقه متوسط
	averaging U	میانه متوسط
	averaging U	مقدار متوسط
	averages U	میانه متوسط
	thin U	تیم متوسط
	averaged U	مقدار متوسط
	thinned U	تیم متوسط
	thinners U	تیم متوسط
	thins U	تیم متوسط
	above-average <adj.> U	بیشتر از حد متوسط
	over-average <adj.> U	بیشتر از حد متوسط
	a modest income U	درآمدی متوسط
	true power U	توان متوسط
	over-average <adj.> U	بیش از حد متوسط
	above-average <adj.> U	بیش از حد متوسط
	above average <adj.> U	بیش از حد متوسط
	thinnest U	تیم متوسط
	meanest U	میانه متوسط
	average value U	مقدار متوسط
	above average <adj.> U	بالاتر از حد متوسط
	average U	مقدار متوسط
	meaner U	میانه متوسط
	average U	میانه متوسط
	averaging U	متوسط خسارت در بیمه
	bourgeois U	عضوطبقه متوسط جامعه
	average reaction rate U	مقدار متوسط واکنش
	mean sea level U	سطح متوسط دریا
	mean solar day U	روز متوسط خورشیدی
	mean solar day U	روز متوسط شمسی
	bourgeois <adj.> U	عضوطبقه متوسط جامعه
	average productivity U	بهره دهی متوسط
	average purchase rate U	نرخ متوسط خرید
	average reaction rate U	سرعت متوسط واکنش
	intermediate scale U	نقشه مقیاس متوسط
	intermediate range U	با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
	intermediate range U	سلاح برد متوسط
	intermediate power transistor U	ترانزیستور با قدرت متوسط
	average U	متوسط خسارت در بیمه
	meaner U	متوسط میانه روی
	franklin U	طبقه متوسط اجتماع