English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
recuperate U نیروی تازه یافتن
recuperated U نیروی تازه یافتن
recuperates U نیروی تازه یافتن
recuperating U نیروی تازه یافتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
Other Matches
reenforceŠetc U نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
rejuvenesce U زندگی تازه یافتن
refocillate U رمق تازه یافتن
recuperation U نیروی تازه
revivifying U نیروی تازه دادن
refreshed U نیروی تازه دادن به
recruits U نیروی تازه گرفتن
revivifies U نیروی تازه دادن
refreshes U نیروی تازه دادن به
revivified U نیروی تازه دادن
revivify U نیروی تازه دادن
refresh U نیروی تازه دادن به
reinvigorate U نیروی تازه دادن به
recruiting U نیروی تازه گرفتن
recruited U نیروی تازه گرفتن
to refresh oneself U نیروی تازه گرفتن
freshly U با نفس یا نیروی تازه
recruit U نیروی تازه گرفتن
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
rallied U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rally U نیروی تازه دادن به گرد امدن
refresh U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed U نیروی تازه دادن تقویت کردن
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed U تازه داماد تازه عروس
blue water school U انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
magneto electricity U نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
torque U نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
e.m.f U force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
expeditionary U نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army U پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
propagating U گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates U گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated U گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate U گشترش یافتن یا نشر یافتن
electromotive force U نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
trial and error <idiom> U یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
no man's land U زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force U نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy U نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force U نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion U حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force U نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
allocated manpower U نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
free gyroscope U نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation U قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism U نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
army aircraft U هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps U نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
commandant of marine corps U فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command U قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
eagle flight U نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
new laid U تازه
new-laid U تازه
new U تازه
newer U تازه
the new world U تازه
dewy U تازه
scions U تازه
up to date U تازه
up-to-date U تازه
newest U تازه
dewier U تازه
new- U تازه
renewed U تازه
post glacial U تازه
red hot U تازه
dewiest U تازه
greenest U تازه
green U تازه
younger U تازه
inchoative U تازه
scion U تازه
freshest U تازه
recent U تازه
new fallen U تازه
brand new U تر و تازه
modern U تازه
newfashioned U تازه
fresh- U تازه
newfangled U مد تازه
young U تازه
mint a mint condition U تازه تازه
new born U تازه
new fashioned U تازه
fresh U تازه
attached strength U استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
What is new? What is cooking ? U تازه چه خبر ؟
recruited U تازه سرباز
recruited U کارمند تازه
immigrants U تازه وارد
breezy U خنک تازه
brides U تازه عروس
recruits U کارمند تازه
recruits U تازه سرباز
bride U تازه عروس
recruiting U کارمند تازه
recruiting U تازه سرباز
immigrant U تازه وارد
junior U زودتر تازه تر
recruit U کارمند تازه
span new U کاملا تازه
rookies U تازه کار
turn over a new leaf <idiom> U شروعی تازه
greener U تازه کار
sucking U تازه کار
freshwater U تازه کار
sup.latest or last U تازه گذشته
tenderfoot U تازه کار
juniors U زودتر تازه تر
to innovate in U تازه اوردن
jackleg U تازه کار
span new U خیلی تازه
rookie U تازه کار
settlor U مهاجر تازه
far out U تازه و غیرسنتی
young ice U یخ تازه بسته
recruit U تازه سرباز
verdured U تازه سرسبز
ultramodern U بسیار تازه
settler U مهاجر تازه
settlers U مهاجر تازه
to bring in U تازه اوردن
noviciate U تازه کار
green crop U علف تازه
green old wound U زخم تازه
carechumen U تازه وارد
juvenescent U تازه جوان
nascence U تازه پیداشدگی
nascency U تازه پیداشدگی
neo christianity U مسیحیت تازه
neocortex U قشر تازه مخ
neoteric U جدید تازه
neoteric U نویسنده تازه
new arrived U تازه رسیده
new blown U تازه شگفته
new built U تازه ساخت
new built U تازه ساز
new buit U تازه ساز
new buit U تازه ساخت
new clown U تازه شکفته
green concrete U بتن تازه
rebirth U تولد تازه
reappraisals U ارزیابی تازه
reappraisal U ارزیابی تازه
reprints U چاپ تازه
reprinting U چاپ تازه
reprinted U چاپ تازه
reprint U چاپ تازه
brand-new U بکلی نو یا تازه
birdegroom U تازه داماد
bran new U بکلی نو یا تازه
novices U تازه کار
novice U تازه کار
regeneration U تولد تازه
late U تازه گذشته
grcen wine U شراب تازه
new come U تازه امده
new come U تازه رسیده
new comer U تازه وارد
new jerusalem U اورشلیم تازه
refresh U تازه کردن
refreshments U تازه سازی
refreshment U تازه سازی
novitiate U تازه کار
ordinee U شماش تازه
recension U چاپ تازه
recent development U بسط تازه
refresher U تازه کننده
regeneracy U تولد تازه
freshens U تازه کردن
freshening U تازه کردن
freshened U تازه کردن
freshen U تازه کردن
revised edition U چاپ تازه
refreshed U تازه کردن
new employees U کارمندان تازه
new fallen snow U برف تازه
new fledged U تازه پر در اورده
newish U نسبه تازه
refreshingly U تازه کننده
refreshing U تازه کننده
renewals U تازه سازی
renewal U تازه سازی
beginners U تازه کار
beginner U تازه کار
newmade U تازه ساخت
new-laid U تازه گذاشته
new laid U تازه گذاشته
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com