Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to rally one dispersed
U
نیروی تازه بخود دادان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
new blood
<idiom>
U
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
reenforceŠetc
U
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
ultromotivy
U
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
recuperation
U
نیروی تازه
refreshed
U
نیروی تازه دادن به
recruits
U
نیروی تازه گرفتن
recuperate
U
نیروی تازه یافتن
reinvigorate
U
نیروی تازه دادن به
refresh
U
نیروی تازه دادن به
recruited
U
نیروی تازه گرفتن
refreshes
U
نیروی تازه دادن به
freshly
U
با نفس یا نیروی تازه
to refresh oneself
U
نیروی تازه گرفتن
recruiting
U
نیروی تازه گرفتن
revivify
U
نیروی تازه دادن
revivifying
U
نیروی تازه دادن
recuperated
U
نیروی تازه یافتن
revivifies
U
نیروی تازه دادن
revivified
U
نیروی تازه دادن
recuperating
U
نیروی تازه یافتن
recuperates
U
نیروی تازه یافتن
recruit
U
نیروی تازه گرفتن
hit the spot
<idiom>
U
نیروی تازه وارد کردن
rally
U
نیروی تازه دادن به گرد امدن
refreshed
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
rallies
U
نیروی تازه دادن به گرد امدن
refresh
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
rallied
U
نیروی تازه دادن به گرد امدن
task organization
U
سازمان دادان برای رزم برش رزمی
revives
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
enactory
U
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined
U
تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed
U
تازه داماد تازه عروس
blue water school
U
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
magneto electricity
U
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
torque
U
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
e.m.f
U
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
juggernaut
U
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts
U
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
air force personnel with the army
U
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary
U
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
hobbledehoy
U
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
electromotive force
U
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
no man's land
U
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
U
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
buoyancy
U
نیروی بالابر نیروی شناوری
attack force
U
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
threat force
U
نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion
U
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force
U
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
sham
U
بخود بستن
assumable
U
بخود گرفتنی
to suck in
U
بخود کشیدن
self importance
U
دادن بخود
substantive
U
متکی بخود
bethink
U
بخود امدن
by it self
U
خود بخود
preens
U
بخود بالیدن
self exaltation
U
بخود بالیدن
preening
U
بخود بالیدن
assumes
U
بخود گرفتن
dissemble
U
بخود بستن
feign
U
بخود بستن
spohnge
U
بخود کشیدن
self trust
U
اعتماد بخود
narcissism
U
عشق بخود
assumed
U
بخود بسته
aplomb
U
اطمینان بخود
playact
U
بخود بستن
self-help
U
کمک بخود
self help
U
کمک بخود
self respect
U
احترام بخود
self relative
U
نسبت بخود
to imbrue in blood
U
بخود اغشتن
to imbrue with blood
U
بخود اغشتن
preened
U
بخود بالیدن
self dramatization
U
بخود بندی
preen
U
بخود بالیدن
assume
U
بخود گرفتن
pretend
U
بخود بستن
arrogation
U
بخود بستن
he was restored to reason
U
بخود امد
introspect
U
بخود برگشتن
self confident
U
مطمئن بخود
self congratulation
U
تبریک بخود
self consequence
U
اهمیت بخود
self dependent
U
متکی بخود
to remember oneself
U
بخود امدن
spontaneous
U
خود بخود
self-pity
U
ترحم بخود
self pity
U
ترحم بخود
free gyroscope
U
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
U
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism
U
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
allocated manpower
U
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
monopolised
U
بخود انحصار دادن
monopolizing
U
بخود انحصار دادن
monopolises
U
بخود انحصار دادن
monopolizes
U
بخود انحصار دادن
monopolising
U
بخود انحصار دادن
to be convulsed with laughter
U
از خنده بخود پیچیدن
monopolize
U
بخود انحصار دادن
assumed
U
بخود گرفته عاریتی
monopolized
U
بخود انحصار دادن
to f. oneself
U
بخود دلخوشی دادن
autoplasty
U
پیوند از خود بخود
to stand on one's own legs
U
متکی بخود بودن
to take the sun
U
افتاب بخود دادن
muster up your courage
U
جرات بخود بدهید
delusion of reference
U
هذیان بخود بستن
lion skin
U
دلیری بخود بسته
lay out oneself
U
بخود زحمت دادن
to permit oneself
U
بخود اجازه دادن
to stint oneself
U
تنگی بخود دادن
to be moped
U
بخود راه دادن
self subsistence
U
اعاشه خود بخود
self activity
U
فعالیت خود بخود
self fruitful
U
بخود بخودگرده افشان
to summon up courage
U
جرات بخود دادن
abiogenesis
U
تولید خود بخود
self rewarding
U
پاداش دهنده بخود
screw up one's courage
U
جرات بخود دادن
self charging
U
خود بخود پر شونده
diffidently
U
با نداشتن اعتماد بخود
self divison
U
تقسیم خود بخود
appropriator
U
بخود اختصاص دهنده
strike an attitude
U
حالتی بخود گرفتن
self fertility
U
لقاح خود بخود
self formed
U
خود بخود تشکیل شده
materialises
U
صورت خارجی بخود گرفتن
materializing
U
صورت خارجی بخود گرفتن
To give way to gloomy thoughts .
U
فکرهای بد بخود راه دادن
self tightening
U
خود بخود تنگ شونده
introspect
U
بخود امدن درخود فرورفتن
agonise
U
بخود پیچیدن معذب شدن
materialised
U
صورت خارجی بخود گرفتن
pretend
U
بخود بستن دعوی کردن
pretending
U
بخود بستن دعوی کردن
materialize
U
صورت خارجی بخود گرفتن
pretends
U
بخود بستن دعوی کردن
materialising
U
صورت خارجی بخود گرفتن
self insured
U
خود بخود بیمه شده
self lubricating
U
خود بخود نرم شونده
self moved
U
دارای حرکت خود بخود
intervert
U
بخود اختصاص دادن برگرداندن
feigns
U
بخود بستن جعل کردن
self regulating
U
خود بخود تنظیم شونده
pretendedly
U
بطور ساختگی یا بخود بسته
materializes
U
صورت خارجی بخود گرفتن
self slayer
U
مبادرت کننده بخود کشی
attitudinize
U
حالت خاصی بخود گرفتن
to buck up
U
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self rising
U
خود بخود بلند شونده
arrogate
U
غصب کردن بخود بستن
to overstrain oneself
U
زیاد بخود فشار اوردن
self registering
U
خود بخود ثبت کننده
materialized
U
صورت خارجی بخود گرفتن
autolysis
U
هضم یا گوارش خود بخود
feign
U
بخود بستن جعل کردن
To give way to doubt. To waver.
U
بخود تردید راه دادن
assume
U
بخود بستن وانمود کردن
assumes
U
بخود بستن وانمود کردن
self digestion
U
جذب خود بخود مواد غذایی
cupboard love
U
عشق بخود بسته یاغرض الود
self unloading
U
خود بخود تخلیه کننده بار
self support
U
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self pollination
U
گرده افشانی خود بخود گیاه
refocillate
U
تجدید حیات کردن بخود اوردن
to put on frills
U
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
that is his look
U
این کار وابسته بخود اوست
appropriation
U
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite
U
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
autos
U
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
auto
U
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut
U
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
Marine Corps
U
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
army aircraft
U
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
ingratiatory
U
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant
U
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
commandant of marine corps
U
فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command
U
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
pseudomorph
U
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting
U
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger
U
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
eagle flight
U
نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
reflexively
U
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
renewed
U
تازه
dewier
U
تازه
the new world
U
تازه
green
U
تازه
up-to-date
U
تازه
new laid
U
تازه
up to date
U
تازه
post glacial
U
تازه
greenest
U
تازه
red hot
U
تازه
inchoative
U
تازه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com