English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
shook up <idiom> U نگران ،ناراحت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
agog U نگران
bother U نگران شدن
bothered U نگران شدن
bothering U نگران شدن
bothers U نگران شدن
solicitous U مایل نگران
solicitously U مایل نگران
apprehensive U نگران
anguish U غمگین شدن نگران شدن
anguish U نگران کردن
anguished U نگران
worries U نگران کردن
worry U نگران کردن
concern U دلواپس کردن نگران بودن
concerns U دلواپس کردن نگران بودن
agag U نگران
agaze U نگران
cark U نگران شدن
look for U نگران بودن
NiMH U نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست
off-putting U نگران کننده
uptight U نگران
bated U مشتاقو نگران
perturbed U نگران
You need spare no expense . U نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
let the chips fall where they may <idiom> U نگران نتیجه یک کشف نبودن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
weigh on/upon <idiom> U نگران کردن شخص
worked up <idiom> U عصبانی ،نگران
write off <idiom> U پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
never mind <idiom> U نگران نباش
Take no thought of the morrow. U نگران فردا [آینده] نباش.
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
Don't worry! <idiom> U نگران نباش!
Don't worry about it! <idiom> U در موردش نگران نباش!
greenwash U نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
to greenwash U نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
bag of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
jitterbug U آدم همیشه نگران و دلواپس
panicky person U آدم همیشه نگران و دلواپس
nervous Nelly U آدم همیشه نگران و دلواپس
I am not worried about it. U من در موردش نگران نیستم.
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
Other Matches
tensest U ناراحت
tenses U ناراحت
tensing U ناراحت
incommodious U ناراحت
comfortless U ناراحت
ill at ease U ناراحت
peaceless U ناراحت
uptight U ناراحت
down in the dumps <idiom> U ناراحت
tenser U ناراحت
tensed U ناراحت
tense U ناراحت
inconvenient U ناراحت
uneasily U ناراحت
uneasy U ناراحت
worried U ناراحت
uncomfortably U ناراحت
fretful U ناراحت
uncomfortable U ناراحت
disturbed U ناراحت
fidgety U ناراحت
under a cloud <idiom> U ناراحت وغمگین
upsets U نژند ناراحت
upset U نژند ناراحت
discomfiture U ناراحت کردن
painful U ناراحت کننده
discomforts U ناراحت کردن
discomfort U ناراحت کردن
fidgets U ناراحت بودن
fidgeting U ناراحت بودن
fidgeted U ناراحت بودن
fidget U ناراحت بودن
upsetting U نژند ناراحت
distemper U ناراحت کردن
hung over U ناراحت ازاعتیاد
incommode U ناراحت کردن
discommode U ناراحت کردن
i passed an uneasy night U ناراحت بودم
incommoded by want of room U ناراحت از حیث
incommodiously U بطور ناراحت
grouch U ادم ناراحت
grouched U ادم ناراحت
off-putting U ناراحت کننده
perturb U ناراحت کردن
distraught U شوریده ناراحت
to feel strange U ناراحت بودن
grouching U ادم ناراحت
grouches U ادم ناراحت
upsetting conversation U گفتگو ناراحت کننده
antsy <adj.> U بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
What have I done to offend you? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
harass U ناراحت کردن دشمن
put (someone) out <idiom> U ناراحت ،دردسر،اذیت
harasses U ناراحت کردن دشمن
nightmares U خواب ناراحت کننده و غم افزا
nightmare U خواب ناراحت کننده و غم افزا
I dont mind the cold . U از سرما ناراحت نمی شوم
It is preying on my mind. U خیالم را ناراحت کرده است
He is on edge. He is restive. U آرام ندارد (ناراحت است )
He gets really upset. U او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
disquiet U ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
to be on thorns U ناراحت یادل واپس بودن
worrywart U ادم غصه خور و ناراحت
He feels bad about it . He is concerned about it. U از این موضوع ناراحت است
incommode U ناراحت گذاردن دردسر دادن
I was devastated. <idiom> U من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
turn (someone) off <idiom> U ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
unhandy U ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
bug U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. U ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
treading on eggshells <idiom> U [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
walking on eggshells <idiom> U [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
knock-ups U ابستن کردن ناراحت کردن
hagride U ناراحت کردن عاجز کردن
knock up U ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle U ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles U ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-up U ابستن کردن ناراحت کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com