English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
parthian glance U نگاه هنگام جدایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
parting injuncyions U دستور در هنگام جدایی اخرین دستور
eye service U خدمتی که فقط هنگام موافبت خوب انجام داده میشود نگاه عاشقانه
gloat U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloats U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloating U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
keek U باچشم نیم باز نگاه ک ردن ازسوراخ نگاه کردن
gloated U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
look at me U بمن نگاه کن ظ 7بمن نگاه کنید
piezoelectric U ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
divorced U جدایی
disconnectedness U جدایی
divorce U جدایی
disconnexion U جدایی
separations U جدایی
seperation U جدایی
divorcing U جدایی
gulfs U جدایی
isolation U جدایی
dislocation U جدایی
schismatism U جدایی
gulf U جدایی
breakdown U جدایی
breakaway U جدایی
divorces U جدایی
disunion U جدایی
disseverance U جدایی
dissociation U جدایی
seclusion U جدایی
sequester U جدایی
discreteness U جدایی
disjunction U جدایی
divorcement U جدایی
breakdowns U جدایی
separation U جدایی
segregation U جدایی
to cut the painter U جدایی انداختن
schisms U جدایی شقاق
ruptures U سکستگی جدایی
rupturing U سکستگی جدایی
rupture U سکستگی جدایی
integral U جدایی ناپذیر
abscission U جدایی دریدگی
separative U حاکی از جدایی
filled with water U دال بر جدایی
detribalization U جدایی از قبیله
desegregation U جدایی زدایی
separation anxiety U اضطراب جدایی
to break company U جدایی کردن
separate U جدایی تفکیک
separated U جدایی تفکیک
separates U جدایی تفکیک
severance U جدایی مجزایی
detachable U جدایی پذیر
schism U جدایی شقاق
segregationist U جدایی گرای
seperation point U نقطه جدایی
schismatism U ایجاد جدایی تفرقه
judicial separaion U جدایی زن و شوهر از نظرحقوقی
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
That is a separate question. U این یک موضوع جدایی است.
glance U نگاه نگاه مختصر
glanced U نگاه نگاه مختصر
glances U نگاه نگاه مختصر
impartible U جدایی ناپذیر غیر قابل تفکیک
segregative U طالب جدایی وابسته به تفکیک وتبعیض
segregationist U طرفدار جدایی نژاد سفید وسیاه
discrimination U حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
ab U پیشوند لاتین بمعنی >دوراز< و>از< و >جدایی < و >غیر<مانند ABuse و ABaxial
apartheid U نفاق و جدایی بین سیاه پوستان و سفید پوستان افریقای جنوبی
secession U تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
vortex breakdown/brust U جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
seasons U هنگام
night tide U هنگام شب
night season U هنگام شب
nighttide U شب هنگام
moment U هنگام
termed U هنگام
term U هنگام
at nightfall U شب هنگام
at night U شب هنگام
moments U هنگام
seasoned U هنگام
night season U شب هنگام
at dark U هنگام شب
oestrum U هنگام
gamut U هنگام
timed U هنگام
times U هنگام
during U هنگام
time U هنگام
terming U هنگام
season U هنگام
nightfall U شب هنگام
night-time U هنگام شب
night time U هنگام شب
at the same moment U در آن هنگام
compile time U هنگام همگردانی
meal time U هنگام غذاخوری
updates U به هنگام دراوردن
in U درفرف هنگام
in- U درفرف هنگام
on arrival U هنگام ورود
when entering U هنگام ورود
update U به هنگام دراوردن
execution time U هنگام اجرا
updated U به هنگام دراوردن
hard times U هنگام تنگدستی
here's to you U هنگام نوشیدن
hexachord U هنگام شش بردهای
playtime U هنگام بازی
in case of emergency U هنگام اضطرار
inprocess U هنگام کار
dusk U هنگام غروب
daytide U هنگام روز
translate time U هنگام ترجمه
summertime U هنگام تابستان
teatime U هنگام چای
at one's leisure U هنگام فراغت
to die in harness U هنگام کار
wintertime U هنگام زمستان
on occasion U هنگام لزوم
on seeing him U هنگام دیدن او
at noon U هنگام فهر
binding time U هنگام انقیاد
spring time U هنگام بهار
daytime U هنگام روز
at mess U هنگام خوردن
therewith U دران هنگام بدانوسیله
when it came to a push U چون هنگام کوشش
hard-bitten U سخت هنگام جنگ
dewfall U هنگام ریزش شبنم
red handed U هنگام ارتکاب جنایت
to brush over U هنگام عبورپوز زدن
landing weight U وزن با هنگام تخلیه
then U انگاه دران هنگام
ortive U وابسته به هنگام طلوع
nights U شب هنگام برنامه شبانه
nooning U هنگام فهر ناهار
d. wish U خواهش هنگام مردن
cash on delivery U پرداخت هنگام تحویل
damage in transit U خسارت در هنگام ترانزیت
in the case of traffic jam [congestion] U هنگام راهبندان سنگین
chevy U فریاد هنگام شکار
night U شب هنگام برنامه شبانه
it puckered up in sewing U هنگام دوختن جمع شد
batfowl U هنگام شب مرغ را شکارکردن
invigilating U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
chantey U سرود ملوانان هنگام کار
fair-weather U خوب هنگام هوای صاف
chanty U سرود ملوانان هنگام کار
invigilates U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilate U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
opens U وضع زه هنگام کشیده شدن
harvests U هنگام درو وقت خرمن
opened U وضع زه هنگام کشیده شدن
damaged in transit U صدمه دیده هنگام ترانزیت
demand report U گزارشی که به هنگام نیازتولید میشود
harvested U هنگام درو وقت خرمن
coronation oath U سوگند هنگام تاج گذاری
harvest U هنگام درو وقت خرمن
open U وضع زه هنگام کشیده شدن
invigilation U پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
I cut my face shaving. U هنگام اصلاح صورتم را بریدم
invigilated U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
landed weight U وزن کالا هنگام تخلیه
harvest festivals U جشن سپاسگزاری هنگام درو)
milter U ماهی نر هنگام تخم ریزی
harvest festival U جشن سپاسگزاری هنگام درو)
natural form U وضع بدن هنگام تیراندازی
smacks U ضربه محکم در هنگام ابشار
smacked U ضربه محکم در هنگام ابشار
smack U ضربه محکم در هنگام ابشار
to take counsel of one'spillow U شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
high time U هنگام خوشی وعیش ونوش
strikers U توپ زن هنگام دفاع از میله
escaped water U تلفات اب هنگام بهره برداری
striker U توپ زن هنگام دفاع از میله
To leave someone in the lurch . U کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
ondise U پشت گوی بودن هنگام پاس
the room was not lived in U هنگام روز در ان اطاق زندگی نمیکردند
Payment on delivery of goods. U پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
everything is good in its season <proverb> U گویند که هرچیز به هنگام خوش است
passing bell U زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
dead on arrival U مرحوم هنگام ورود [بیماری در آمبولانس]
to consult one's pillow U هنگام شب پیش خود اندیشه کردن
red-handed U دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
to give the tone U هنگام یافتن رد شکار پارس کشیدن
To be caught red - handed. U گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
adjusting to water U حرکت در هوا هنگام فرود دراب
alluvial deposit U موادیکه هنگام حرکت اب ته نشین میشوند
To breathe ones last . U نفس آخررا کشیدن (هنگام مرگ )
set up U انتخابهای موجود هنگام نصب سیستم
backing plate U صفحه تقویتی در هنگام تعمیرورقههای فلزی
Say when stop! [when pouring] U بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
jettison of cargo U محموله را به هنگام خطر به دریا ریختن
drag line U طنای اویزان از بالن هنگام فرود
print U توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
printed U توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
prints U توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
grunter U خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com