English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
chert U نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
basalt U نوعی سنگ چخماق یااتش فشانی سیاه
wilson cloud U نوعی ابر غلیظ و متراکم
augmentative U متراکم شونده متراکم کننده
fine grained U ریزدانه
uniform aggregate U مصالح ریزدانه یکنواخت
aggregate U متراکم متراکم ساختن
aggregates U متراکم متراکم ساختن
fine aggregate U مصالح ریزدانه سنگدانههای ریز
grizzlies U سرند مخصوص مواد ریزدانه
grizzly U سرند مخصوص مواد ریزدانه
aggregate interlocking U بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
aggregate batcher U تعیین وزن مصالح ریزدانه جهت ساختن بتن
aggregate batching plant U دستگاه تعیین وزن مصالح ریزدانه جهت ساختن بتن
aggregate U مصالح ریزدانه مانند ماسه وشن یا مخلوطی از انها که به منظور تهیه بتن با سیمان مخلوط می شوند
aggregates U مصالح ریزدانه مانند ماسه وشن یا مخلوطی از انها که به منظور تهیه بتن با سیمان مخلوط می شوند
gunlock U چخماق
hammer U چخماق
sear U چخماق
hammerless U بی چخماق
strikers U چخماق
striker U چخماق
sears U چخماق
seared U چخماق
hammers U چخماق
hammered U چخماق
hammers U چخماق تفنگ
pyrites U سنگ چخماق
hammered U ماشه چخماق
hammers U ماشه چخماق
hammered U چخماق تفنگ
silex U سنگ چخماق
flint U سنگ چخماق
sear stop U مانع چخماق
hammer U ماشه چخماق
flints U سنگ چخماق
rowet U چخماق تفنگ
fire stone U سنگ چخماق
cocks U چخماق تفنگ
cocking U چخماق تفنگ
firestone U سنگ چخماق
hammer U چخماق تفنگ
cock U چخماق تفنگ
dogging U دستگیره در چخماق تفنگ
dogs U دستگیره در چخماق تفنگ
chert U یک نوع سنگ چخماق
lock U قفل چخماق تفنگ
firing lever U چخماق دستگیره اتش
half cock U چخماق در حال نیم پا
locks U قفل چخماق تفنگ
gunflint U سنگ چخماق تفنگ
dog U دستگیره در چخماق تفنگ
bulking U افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشی از افزایش اب
flushwork U [شکاف سنگ چخماق با ضربه]
flints U سنگ اتشزنه ریگ چخماق
taconite U سنگ چخماق دارای اهن کم
flint U سنگ اتشزنه ریگ چخماق
cocks U چخماق کشیدن ضربه زدن به چاشنی
silicify U تبدیل به سنگ چخماق یا درکوهی کردن
cock U چخماق کشیدن ضربه زدن به چاشنی
cocking U چخماق کشیدن ضربه زدن به چاشنی
flaker U الت تنکه کردن سنگ چخماق
fire bee U نوعی هدف کش کنترل شونده از روی زمین نوعی هواپیمای بی خلبان توربوجتی
kieselguhr U سنگ چخماق ته نشسته درساختن دینامیت بکارمیرود
bittersweet U نوعی تاجریزی نوعی سیب تلخ
accumulated U متراکم
compacts U متراکم
compressed U متراکم
cumulous U متراکم
compact U متراکم
cumulative distribution U متراکم
compacted U متراکم
compacting U متراکم
dense U متراکم
denser U متراکم
densest U متراکم
compactness U متراکم
agglomerative U متراکم
cumulative U متراکم
leak proof U متراکم
jam U متراکم کردن
compacting U متراکم کردن
incompact U غیر متراکم
jammed U متراکم کردن
compacts U متراکم کردن
jams U متراکم کردن
compact U متراکم کردن
compacted U متراکم کردن
agglomerate U متراکم شدن
voluminous U متراکم انبوه
accumulated capital U سرمایه متراکم
massy U متراکم غلیظ
data aggregate U دادههای متراکم
condense U متراکم کردن
condense U همچگال متراکم
compresses U متراکم کردن
compress U متراکم کردن
combustor U متراکم کننده
compaction U متراکم کردن
compressed air U هوای متراکم
compressors U متراکم کننده
compressor U متراکم کننده
cumulative frequency U فراوانی متراکم
comperssion capacitor U خازن متراکم
densify U متراکم کردن
dense list U لیست متراکم
dense binary code U رمزدودویی متراکم
condensing U متراکم کردن
condensing U همچگال متراکم
condenses U متراکم کردن
compressing U متراکم کردن
condenses U همچگال متراکم
asses' ears U نوعی گوشه [نوعی شاخه]
pack U متراکم کردن فشردن
soil consolidation U متراکم کردن خاک
condensed mercurytemperature U دمای جیوه متراکم
trust fund U وجوه متراکم شده
data compression U متراکم سازی داده ها
data aggregate U متراکم سازی داده ها
eluvium U خاک باداورده و متراکم
heavily overcast U ابری متراکم [هواشناسی]
packs U متراکم کردن فشردن
gas compressor U متراکم کننده هوا
supercharger U پیش متراکم کننده
clogged U متراکم وانباشته کردن
supercharge U متراکم کردن مقدماتی
cumulous U مانند ابرهای متراکم
clogs U متراکم وانباشته کردن
clog U متراکم وانباشته کردن
laminated product U تولید ماده متراکم متورق
cumulus U ابر متراکم و روی هم انباشته
cumuli U ابر متراکم و روی هم انباشته
grouter U دستگاه متراکم کننده سیمان
accumulate U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating U روی هم گذاشتن متراکم کردن
compressed gas cylinder U سیلندر محتوی گاز متراکم
accumulated dividend U سود سهام متراکم شده
over consolidated clay U خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
coke pusher U دستگاه متراکم کننده ذغال کک
compression U بهم فشردگی متراکم سازی
compaction U فشرده سازی متراکم کردن
air compresser U دستگاهی که هوا را متراکم میکند
planosol U گل سفید نرم و متراکم فلات
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
basalt U نوع سنگ چخماق یا اتش نشانی سیاه مرمر سیاه
glomerule U خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
charge neutrality U تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
roller U دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
provident fund U وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
rollers U دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
cumulo nimbus U ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching U متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength U قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
data compression U متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compressors U دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor U دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compress U خلاصه کردن متراکم کردن
amassing U توده کردن متراکم کردن
amasses U توده کردن متراکم کردن
congest U متراکم کردن گرفته کردن
compressing U خلاصه کردن متراکم کردن
compresses U خلاصه کردن متراکم کردن
amass U توده کردن متراکم کردن
amassed U توده کردن متراکم کردن
to get clogged U مسدود شدن [بسته شدن ] [متراکم وانباشته شدن]
fellow feeling U حس هم نوعی
typical U نوعی
some kind [of] U یک نوعی [از]
a kind [of] U نوعی [از]
generic U نوعی
retained earnings U درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
calash U نوعی درشکه
blood knot U نوعی گره
bodkin U نوعی جوالدوز
bowknot U نوعی گره
goggle eye U نوعی ماهی
crapping U نوعی قمار
goldeneye U نوعی مرغابی
blintze U نوعی شیرینی
bandore U نوعی سه تار
india paper U نوعی کاغذنازک
harvestman U نوعی عنکبوت
mixers U نوعی خط دفاعی
mixer U نوعی خط دفاعی
rutabaga U نوعی کلم
saint bernard U نوعی سگ بزرگ
blocking capacitor U نوعی خازن
bulldogs U نوعی سگ بزرگ
bulldog U نوعی سگ بزرگ
greyhounds U نوعی تازی
blintz U نوعی شیرینی
calvados U نوعی عرق
gazehound U نوعی سگ شکاری
crowfoot U نوعی شمعدانی
cutlas U نوعی قمه
fireweed U نوعی کاهو
dalmatian U نوعی سگ بزرگ
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com