Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
i cannot positively promise
U
نمیتوانم قول قطعی بدهم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i cannot say him nay
U
نمتوانم پاسخ رد به او بدهم نمیتوانم به او
i cannot think of it
U
فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
olives a good oil
U
من نمیتوانم انرابخرم
it is not p for meto stay
U
نمیتوانم بمانم
if i only could see him
U
حیف که نمیتوانم او راببینم
i am impatient for it
U
نمیتوانم برای ان صبر کنم
i know not neither can i guess
U
نمیدانم و حدس هم نمیتوانم بزنم
iam not patient of hunger
U
من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
we cannot trace the petitioner
U
نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
i have no idea of that
U
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
How much is that?
U
چقدر بدهم؟
I'd like to leave my luggage, please.
من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
Where can I get my car washed?
کجا میتوانم اتومبیلم را بدهم بشویند؟
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).
U
من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
I can't go on any longer.
U
من دیگر نمی توانم ادامه بدهم.
It would not be proper for me to give you that information.
U
درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
That won't work with me!
U
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
U
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
I don't want to say anything about that.
U
من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
I want to leave the car in the railway station
U
من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
Please let me take a share in the expenses.
U
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
I cannot square it with my conscience to ...
U
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
I had no opportunity to discuss the matter .
U
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
Let me back up and explain how ...
U
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed
U
چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
cretain
U
قطعی
peremptory
U
قطعی
last a
U
قطعی
positive
U
قطعی
decretory
U
قطعی
decretive
U
قطعی
sure
U
قطعی
judicatory
U
قطعی
proofs
U
قطعی
surer
U
قطعی
last
U
قطعی
definitely
U
قطعی
decisive
U
قطعی
irrevocable
U
قطعی
fixed
U
قطعی
uncompromisingly
U
قطعی
uncompromising
U
قطعی
definite
U
قطعی
unconditional
U
قطعی
deterministic
U
قطعی
surest
U
قطعی
lasted
U
قطعی
lasts
U
قطعی
definitive
U
قطعی
decided
U
قطعی
assertive
U
قطعی
finals
U
قطعی
final
U
قطعی
proof
U
قطعی
definite
<adj.>
U
قطعی
conclusive
U
قطعی
how much do i owe you
U
چقدر بشما بدهکار هستم چقدرباید بشما بدهم چقدرطلب شمامیشود
the last word
U
سخن قطعی
reserve price
U
بهای قطعی
to definitive answer
U
پاسخ قطعی
to turn the scale
U
قطعی بودن
uncoditioned
U
قطعی نشده
once and a way
U
بطور قطعی
final
U
غایی قطعی
deteministic model
U
مدل قطعی
certain
U
محقق قطعی
declaredly
U
با افهار قطعی
decisively
U
بطور قطعی
categorical
U
قیاسی قطعی
indefinite
U
غیر قطعی
indecisive
U
غیر قطعی
indecision
U
غیر قطعی
absolutes
U
کامل قطعی
absolute
U
کامل قطعی
emphatically
U
بطور قطعی
flat-footed
U
ثابت قطعی
flat footed
U
ثابت قطعی
finals
U
غایی قطعی
final award
U
رای قطعی
final awards judgements
U
احکام قطعی
irrevocable sale
U
بیع قطعی
trenchant
U
قاطع قطعی
decidedly
U
بطور قطعی
magistral
U
قاطع قطعی
categoric
U
قیاسی قطعی
affirmation
U
افهار قطعی
for good
U
بطور قطعی
flying colors
U
موفقیت قطعی
firm offer
U
پیشنهاد قطعی
enforceable judgment
U
رای قطعی
affirmations
U
افهار قطعی
criterion
U
معیار نشان قطعی
ultimatums
U
اخرین پیشنهاد قطعی
ultimatum
U
اخرین پیشنهاد قطعی
ultimata
U
اخرین پیشنهاد قطعی
insecure
U
نامعین غیر قطعی
Is that definite?
U
این قطعی است؟
categorically
U
بطور قاطع یا قطعی
asserts
U
افهار قطعی کردن
asserting
U
افهار قطعی کردن
asserted
U
افهار قطعی کردن
assert
U
افهار قطعی کردن
indecisively
U
بطور غیر قطعی
final decision
U
رای قطعی و نهایی
interlocutory
U
موقتی غیر قطعی
terminative
U
بپایان رساننده قطعی
averment
U
افهار قطعی یا مثبت
judicial
U
قطعی داوری کننده
revocable sale
U
بیع غیر قطعی
reserve price
U
قیمت نهایی بهای قطعی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
U
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
pocket judgment
U
سند قطعی لازم الاجرا
once for all
U
بطور قطعی یا اول و اخر
octodecimo
U
قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction
U
معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
lazier
U
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest
U
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy
U
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
the smoking gun
U
شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود
[قانون]
in flagrante delicto
U
شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود
[قانون]
definitive hospitalization
U
سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com