Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
underplay
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
stopped
U
انجام ندادن عملی
stopping
U
انجام ندادن عملی
underact
U
درست انجام ندادن
stop
U
انجام ندادن عملی
stops
U
انجام ندادن عملی
buggered
U
قطعا کاریرا انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
ignored
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
let go
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
disoblige
U
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
mocking bird
U
یکجور پرنده درامریکای شمالی که صدای مرغان دیگر رابخوبی تقلید میکند
to keep at arms length
<idiom>
U
رو ندادن
to keep it up
U
شل ندادن
forbid
U
اجازه ندادن
playdown
U
اهمیت ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait.
U
دم به تله ندادن
retains
U
از دست ندادن
to make light of
U
اهمیت ندادن
to w one's consent
U
رضایت ندادن
to take time by the forelock
U
را ازدست ندادن
to let slid
U
اهمیت ندادن به
to set at d.
U
اهمیت ندادن
discontinue
U
ادامه ندادن
discontinues
U
ادامه ندادن
retain
U
از دست ندادن
retained
U
از دست ندادن
retaining
U
از دست ندادن
forbids
U
اجازه ندادن
discontinuing
U
ادامه ندادن
discontinued
U
ادامه ندادن
absconded
U
دررفتن رونشان ندادن
hold-out
<idiom>
U
باموقعیت وفق ندادن
wink at
<idiom>
U
اجازه دخالت ندادن
absconds
U
دررفتن رونشان ندادن
absconding
U
دررفتن رونشان ندادن
to make noyhing of
U
ناچیز شمردن اهمیت ندادن
will not hear of
<idiom>
U
رسیدگی ویا اجازه ندادن
The best advice is, not to give any
<idiom>
U
بهترین اندرز ندادن آن است
miscarrying
U
نتیجه ندادن عقیم ماندن
discounting match
U
ادامه ندادن به مسابقه کشتی
miscarries
U
نتیجه ندادن عقیم ماندن
underdog
U
فرصت برد به حریف ندادن
underdogs
U
فرصت برد به حریف ندادن
miscarry
U
نتیجه ندادن عقیم ماندن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
to put somebody on the back burner
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to refuse somebody entry
[admission]
U
اجازه ندادن ورود کسی
[به کشوری]
(not) move a muscle
<idiom>
U
حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
exclude
U
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
to be ill towardsany thing
U
روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
excludes
U
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
cut (someone) off
<idiom>
U
اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
to shut out
U
راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
lock out
U
درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
blanking
U
نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
conceal
U
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals
U
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
hang
U
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
hangs
U
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to stand in one's light
U
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
end all
U
انجام
performances
U
انجام
accomplishment
U
انجام
fulfillment
U
انجام
terminuse ad quem
U
انجام
execution
U
انجام
performance
U
انجام
effectuation
U
انجام
commission
U
انجام
achievements
U
انجام
achievement
U
انجام
consummation
U
انجام
sequels
U
انجام
sequel
U
انجام
implements
U
انجام
implementing
U
انجام
implemented
U
انجام
implement
U
انجام
completion
U
انجام
commissions
U
انجام
transaction
U
انجام
implementation
U
انجام
commissioning
U
انجام
enforcement
U
انجام
at last
U
سر انجام
fulfilment
U
انجام
compietion
U
انجام
implementation
U
انجام
pay
U
انجام دادن
to bring to effect
U
انجام دادن
fulfil
U
انجام دادن
honours
U
انجام تعهد
to carry into execution
U
انجام دادن
performable
U
انجام دادنی
fulfills
U
انجام دادن
processing of the order
U
انجام سفارش
put on
U
انجام دادن
fulfilling
U
انجام دادن
fulfilled
U
انجام دادن
to do a thing the right way
U
انجام دادن
to carry through
U
انجام دادن
pays
U
انجام دادن
paying
U
انجام دادن
sonsy
U
نیک انجام
performs
U
انجام دادن
performed
U
انجام دادن
perform
U
انجام دادن
honouring
U
انجام تعهد
honored
U
انجام تعهد
honoring
U
انجام تعهد
honors
U
انجام تعهد
honour
U
انجام تعهد
accomplishing
U
انجام دادن
to be fulfilled
U
انجام گرفتن
thrust line
U
خط حمله خط انجام تک
chars
U
انجام دادن
to bring to an issve
U
انجام دادن
charring
U
انجام دادن
char
U
انجام دادن
accomplishes
U
انجام دادن
the d. of duty
U
انجام وفیفه
accomplish
U
انجام دادن
honoured
U
انجام تعهد
fulfils
U
انجام دادن
successful
U
نیک انجام
carry out
U
انجام دادن
achiever
U
انجام دهنده
accomplisher
U
انجام دهنده
accomplishable
U
انجام دادنی
repeat
U
باز انجام
unfulfilled
U
انجام نشده
repeats
U
باز انجام
out-and-out
U
انجام شده
administer
انجام دادن
fulfill
U
انجام دادن
from first to last
U
ازاغازتا انجام
do up
U
انجام دادن
manipulation
U
انجام با مهارت
executable
U
انجام پذیر
feasance
U
انجام کار
finalization
U
انجام رسانی
complier
U
انجام دهنده
for doing it
U
برای انجام ان
from a to izzard
U
از اغاز تا انجام
from beginning to end
U
ازابتداتا انجام
chare
U
انجام دادن
performing
U
انجام دهنده
out and out
U
انجام شده
godspeed
U
پایان انجام
implement
U
انجام دادن
done
U
انجام شده
feasibility
U
توانایی انجام
put inpractice
U
به انجام رساندن
cover
U
انجام دادن
non performance
U
عدم انجام
action
U
انجام کاری
actions
U
انجام کاری
parform
U
انجام دادن
go through
U
انجام دادن
implemented
U
انجام دادن
effecting
U
انجام دادن
effected
U
انجام دادن
effect
U
انجام دادن
implements
U
انجام دادن
effectual
U
انجام شدنی
repetitions
U
باز انجام
implementing
U
انجام دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com