Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
prorenata
U
نسبت موافق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
homosexual
U
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexuals
U
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
Other Matches
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
congruous
U
موافق
amicable
U
موافق
concordant
U
موافق
prosodial
U
موافق
attuned
U
موافق
pro
U
له موافق
accordant
U
موافق
consilient
U
موافق
pro-
U
له موافق
compliant
U
موافق
compatible
<adj.>
U
موافق
sympathetic
U
موافق
textually
U
موافق نص
agreed
U
موافق
respondents
U
موافق
respondent
U
موافق
according
U
موافق
consentient
U
موافق
sympathisers
U
موافق
sympathizer
U
موافق
incompatible
U
نا موافق
consentaneous
U
موافق
attune
U
موافق
in suit with
U
موافق با
in keeping
U
موافق
compossible
<adj.>
U
موافق
agreeably to
U
موافق
in suit with
U
موافق
non concurrent
U
نا موافق
congruent
U
موافق
prosodiacal
U
موافق
sympathizers
U
موافق
friendlier
U
مهربان موافق
rationally
U
موافق عقل
friendly
U
مهربان موافق
to go along
U
موافق بودن
consistently
U
بطور موافق
adapt
U
موافق بودن
yea
U
رای موافق
fellow countryman
U
موافق شدن
fellow countryman
U
موافق کردن
truly
U
موافق باحقایق
fair wind
U
باد موافق
fair tide
U
جریان اب موافق
shaken
U
موافق شیوه
string along
U
موافق بودن
harmoniously
U
بطور موافق
disagree
U
موافق نبودن
friendliest
U
مهربان موافق
friendlies
U
مهربان موافق
see eye to eye
<idiom>
U
موافق بودن
accomodating
U
راحت موافق
prorenata
U
شخص موافق
at will
U
موافق میل
in accordance with
U
مطابق موافق
disagrees
U
موافق نبودن
disagreeing
U
موافق نبودن
quarter wind
U
باد موافق
disagreed
U
موافق نبودن
go along
U
موافق بودن
compatibly
U
بطور موافق
to my satisfaction
U
موافق دلخواه من
agonist muscle
U
عضله موافق
favourable
U
موافق مطلوب
non placer
U
موافق نیستم
satisfactorily
U
موافق دلخواه
palatably
U
موافق ذائقه
placet
U
رای موافق
after ones own heart
U
موافق دلخواه
after one's will
U
موافق میل
genealogically
U
موافق شجره نامه
physically
U
موافق علم فیزیک
geodetically
U
موافق قاعده پیمایش
quite the thing
U
موافق سبک روز
crony
U
رفیق موافق هم اطاق
cronies
U
رفیق موافق هم اطاق
geometrically
U
موافق علم هندسه
harmonious
U
موزون سازگار موافق
to a toa praposal
U
باپیشنهادی موافق بودن
comkpliant
U
موافق اجابت کننده
accommodatingly
U
بطور موافق راحت
concurring opinion
U
رای موافق مشروط
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
to agree on something
U
موافق بودن با چیزی
no cigar
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
no deal
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
to bring in to line
U
وفق دادن موافق
naturalistic
U
موافق با اصول طبیعی
genetically
U
موافق علم پیدایش
scientifically
U
موافق اصول علمی
harmonizing
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees
U
موافقت کردن موافق بودن
harmonizes
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi
U
ضربه دست موافق ایستادن
pros and cons
U
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
physiognomically
U
موافق علم قیافه شناسی
adapting
U
وفق دادن موافق بودن
adapts
U
وفق دادن موافق بودن
agree
U
موافقت کردن موافق بودن
agreeing
U
موافقت کردن موافق بودن
harmonising
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way
U
همیشه موافق میل اوعمل می شد
gastronomically
U
موافق علم خوب خوردن
to put over a play
U
موافق بدادن نمایشی شدن
fall in
U
مطابقت کردن موافق شدن
in obdience to
U
برای اطاعت از موافق امر
pragmatize
U
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
I agree with you completely.
U
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
physico theology
U
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
propitiously
U
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
To view something approvingly ( favourably ) .
U
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
keep up with the times
U
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
live up to one's principles
U
موافق مرام خود رفتار کردن
concurrent
U
دریک وقت واقع شونده موافق
irish bull
U
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
The pros and cons ( of something ) .
U
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
accordantly
U
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argues
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
chronologize
U
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
package
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically
U
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packs
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layers
U
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer
U
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
live up to
<idiom>
U
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically
U
ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
to little up to one's principl
U
اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
well assorted
U
جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
ratio
U
نسبت
in regard to
U
نسبت به
as compared to
U
نسبت به
proportional
U
به نسبت
apropos of
U
نسبت به
in regard of
U
نسبت به
in connexion with
U
نسبت به
cognation
U
نسبت
in proprotion to
U
نسبت به
ratios
U
نسبت
the rat of to
U
نسبت دو به سه
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
relation
U
نسبت
rates
U
نسبت
rate
U
نسبت
respect
U
نسبت
to
U
تا نسبت به
with respect to
U
نسبت به
uncross
U
نسبت
quotient
U
نسبت
quotients
U
نسبت
towards
U
نسبت به
t ratio
U
نسبت تی
than
U
نسبت به
rapport
U
نسبت
relational
U
نسبت
respects
U
نسبت
proportion
U
نسبت
in respect of
U
به نسبت
formats
U
نسبت
in the ratio of
U
به نسبت
bearing
U
نسبت
format
U
نسبت
in relation to
U
نسبت به
proportions
U
نسبت
in respect of
U
نسبت به
kinship
U
نسبت
control ratio
U
نسبت فرمان
to behave toward
U
رفتارکردن نسبت به
contact ratio
U
نسبت تماس
correlation ratio
U
نسبت همبستگی
current ratio
U
نسبت جاری
ten's complement
U
متمم نسبت به 01
void ratio
U
نسبت منفذها
error ratio
U
نسبت خطا
there is nothing wanting
U
چیزی کم نسبت
distribution ratio
U
نسبت توزیع
deposit ratio
U
نسبت سپرده
to do by
U
رفتارکردن نسبت به
to put down
U
نسبت دادن
transformation ratio
U
نسبت تبدیل
bypass ratio
U
نسبت کنارگذاری
bear on
U
نسبت داشتن
baud rate
U
نسبت باود
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com