Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To show disrespect ( be respectful) to someone.
U
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
flouts
U
بی احترامی کردن
flout
U
بی احترامی کردن
flouted
U
بی احترامی کردن
insult
U
بی احترامی کردن به
dishoner
U
بی احترامی کردن به
insulted
U
بی احترامی کردن به
slap in the face
<idiom>
U
بی احترامی کردن
flouting
U
بی احترامی کردن
wrong
U
بی احترامی کردن به
wronging
U
بی احترامی کردن به
wrongs
U
بی احترامی کردن به
dishonor
U
نکول بی احترامی کردن به
blasphemed
U
به مقدسات بی احترامی کردن
blasphemes
U
به مقدسات بی احترامی کردن
dishonoring
U
نکول بی احترامی کردن به
blaspheming
U
به مقدسات بی احترامی کردن
blaspheme
U
به مقدسات بی احترامی کردن
dishonours
U
نکول بی احترامی کردن به
dishonouring
U
نکول بی احترامی کردن به
dishonoured
U
نکول بی احترامی کردن به
dishonour
U
نکول بی احترامی کردن به
dishonors
U
نکول بی احترامی کردن به
dishonored
U
نکول بی احترامی کردن به
to tread on somebody's foot
<idiom>
U
بی احترامی کردن به کسی
sass
U
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
flout
U
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting
U
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts
U
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouted
U
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
to be rude to any one
U
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
everybody
U
هرکسی
every
U
هرکه هرکسی
not do that
U
هرکسی جزشماباشداینکاررانخواهدکرد
whoever
U
هر انکس هرکسی که
not do that
U
هرکسی دیگرباشداینکار رانمیکند
This isn't everybody's job.
U
این کار هرکسی نیست.
every dog has his d.
U
هرکسی چندروزه نوبت اوست
every dog has his day
<idiom>
<none>
U
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get what's coming to one
<idiom>
U
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
early bird catches the worm
<idiom>
U
هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
dishoner
U
بی احترامی
reverential
U
احترامی
snash
U
بی احترامی
disparagement
U
بی احترامی
disrespect
U
بی احترامی
insolence
U
بی احترامی جسارت
disrepute
U
رسوایی بی احترامی
to be incensed at the insuit
U
از بی احترامی براشفتن
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
abusing
U
بدرفتاری کردن نسبت به
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
abuse
U
بدرفتاری کردن نسبت به
abused
U
بدرفتاری کردن نسبت به
trespass against
U
خطا کردن نسبت به
abuses
U
بدرفتاری کردن نسبت به
attributing
U
نسبت دادن حمل کردن
discriminate against someone
U
نسبت به کسی تبعیض کردن
give
U
نسبت دادن به بیان کردن
attributes
U
نسبت دادن حمل کردن
disclaim
U
ترک دعوا کردن نسبت به
to plead against a decision
U
نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
asperse
U
هتک شرف کردن نسبت به
disclaiming
U
ترک دعوا کردن نسبت به
gives
U
نسبت دادن به بیان کردن
disclaims
U
ترک دعوا کردن نسبت به
giving
U
نسبت دادن به بیان کردن
attribute
U
نسبت دادن حمل کردن
disclaimed
U
ترک دعوا کردن نسبت به
lay an information against some one
U
نسبت به کسی اعلام جرم کردن
inverts
U
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
invert
U
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverting
U
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
to orient compound
U
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
apportionment
U
افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
protection
U
سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
to trace the p of a person
U
دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
in the ratio of
U
به نسبت
in regard of
U
نسبت به
in proprotion to
U
نسبت به
than
U
نسبت به
to
U
تا نسبت به
ratios
U
نسبت
with respect to
U
نسبت به
t ratio
U
نسبت تی
proportional
U
به نسبت
rates
U
نسبت
the rat of to
U
نسبت دو به سه
proportion
U
نسبت
in relation to
U
نسبت به
in connexion with
U
نسبت به
in respect of
U
به نسبت
proportions
U
نسبت
in respect of
U
نسبت به
relation
U
نسبت
rate
U
نسبت
as compared to
U
نسبت به
in regard to
U
نسبت به
respects
U
نسبت
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
ratio
U
نسبت
kinship
U
نسبت
quotients
U
نسبت
relational
U
نسبت
formats
U
نسبت
rapport
U
نسبت
quotient
U
نسبت
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
towards
U
نسبت به
uncross
U
نسبت
cognation
U
نسبت
bearing
U
نسبت
apropos of
U
نسبت به
respect
U
نسبت
format
U
نسبت
imputation
U
نسبت دادن
saving ratio
U
نسبت پس انداز
impluse ratio
U
نسبت ایمپولز
impluse ratio
U
نسبت ضربه
affine
U
نسبت سلبی
imputable
U
نسبت دادنی
aspect ratio
U
نسبت دید
shunt ratio
U
نسبت شنت
attribution
U
نسبت دادن
error ratio
U
نسبت خطا
ascribe
U
نسبت دادن
assion
U
نسبت دادن
affine
U
نسبت ازدواجی
ratio detector
U
اشکارساز نسبت
strength ratio
U
نسبت استحکام
credited
U
نسبت دادن
feedback ratio
U
نسبت پس خوراند
transformer ratio
U
نسبت مبدل
percentages
U
نسبت یا درصد
fineness ratio
U
نسبت فرافت
reduction ratio
U
نسبت کاهش
recycle ratio
U
نسبت بازگردانی
recycling ratio
U
نسبت بازگردانی
credit
U
نسبت دادن
us
U
نسبت بما
stress ratio
U
نسبت تنش
advalorem
U
به نسبت قیمت
credits
U
نسبت دادن
factor proportion
U
نسبت عوامل
in d. of
U
با بی اعتنایی نسبت به
ratio of transformer
U
نسبت مبدل
relativization
U
نسبت دادن
feedback ratio
U
نسبت فیدبک
crediting
U
نسبت دادن
price ratio
U
نسبت قیمت
selection ratio
U
نسبت گزینش
he is faithful to me
U
نسبت به من باوفاست
relationships
U
وابستگی نسبت
relationship
U
وابستگی نسبت
distribution ratio
U
نسبت توزیع
prorenata
U
نسبت موافق
relation
U
رابطه نسبت
proximity of blood
U
قرابت نسبت
roundness
U
نسبت گردی
progressive ratio
U
نسبت تصاعدی
progenitorship
U
نسبت جدی
porosity
U
نسبت روزنه ها
self relative
U
نسبت بخود
hit ratio
U
نسبت اصابت
sensitivity ratio
U
نسبت حساسیت
scalling factor
U
نسبت اشل
scale down
U
به نسبت ثابت
absorption ratio
U
نسبت جذب
abundance ratio
U
نسبت فراوانی
gyromagnetic ratio
U
نسبت ژیرومغناطیسی
acidity coefficient
U
نسبت اکسیژن
oxygen ration
U
نسبت اکسیژن
aspect ratio
U
نسبت صفحه
regard
U
باره نسبت
ascribes
U
نسبت دادن
aspect ratio
U
نسبت تصویر
regarded
U
باره نسبت
ascribed
U
نسبت دادن
regards
U
باره نسبت
impedance ratio
U
نسبت امپدانس
ascribable
U
نسبت دادنی
glide ratio
U
نسبت سریدن
ascribing
U
نسبت دادن
toward
U
بطرف نسبت به
correspondingly
U
بهمان نسبت
image ratio
U
نسبت تصویر
activity ratio
U
نسبت فعالیت
settlement ratio
U
نسبت نشست
bear on
U
نسبت داشتن
imputes
U
نسبت دادن
imputed
U
نسبت دادن
mole ratio
U
نسبت مولی
impute
U
نسبت دادن
inverse ratio or proportion
U
نسبت معکوس
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com