Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to overgrown one's strenght
U
نسبت به نیروی خود زیادبزرگ شدن
to overgrown oneself vref
U
نسبت به نیروی خود زیادبزرگ شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overjump
U
نسبت به نیروی خود زیادپریدن
lag rate
U
نسبت کسری نیروی انسانی
power to weight ratio
U
نسبت وزن اتومبیل به نیروی اسب ان
coulomb's law
U
نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
magneto electricity
U
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school
U
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
reenforceŠetc
U
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
juggernauts
U
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut
U
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque
U
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
e.m.f
U
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
expeditionary
U
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army
U
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
electromotive force
U
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
no man's land
U
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
U
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force
U
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy
U
نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force
U
نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion
U
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force
U
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
naval aviation
U
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
allocated manpower
U
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
free gyroscope
U
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
geomagnetism
U
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
army aircraft
U
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps
U
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
commandant of marine corps
U
فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command
U
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
eagle flight
U
نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
attached strength
U
استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
towards
U
نسبت به
relational
U
نسبت
quotients
U
نسبت
in the ratio of
U
به نسبت
t ratio
U
نسبت تی
the rat of to
U
نسبت دو به سه
quotient
U
نسبت
than
U
نسبت به
in relation to
U
نسبت به
proportions
U
نسبت
proportion
U
نسبت
in respect of
U
نسبت به
in respect of
U
به نسبت
respect
U
نسبت
respects
U
نسبت
in regard to
U
نسبت به
in regard of
U
نسبت به
in proprotion to
U
نسبت به
format
U
نسبت
formats
U
نسبت
kinship
U
نسبت
rapport
U
نسبت
ratios
U
نسبت
ratio
U
نسبت
in connexion with
U
نسبت به
with respect to
U
نسبت به
as compared to
U
نسبت به
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
uncross
U
نسبت
bearing
U
نسبت
apropos of
U
نسبت به
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
rate
U
نسبت
rates
U
نسبت
cognation
U
نسبت
relation
U
نسبت
proportional
U
به نسبت
to
U
تا نسبت به
favouritism
U
مساعدت نسبت به
ascribes
U
نسبت دادن
visibility
U
نسبت دید
lay to
U
نسبت دادن به
ascribed
U
نسبت دادن
ascribe
U
نسبت دادن
liquidity ratio
U
نسبت نقدینگی
rate
U
اندازه نسبت
magnetogyric ratio
U
نسبت ژیرومغناطیس
operating ratio
U
نسبت عملیاتی
one's complement
U
متمم نسبت به یک
regard
U
باره نسبت
relation
U
رابطه نسبت
ascribable
U
نسبت دادنی
nines complement
U
متمم نسبت به 9
credits
U
نسبت دادن
crediting
U
نسبت دادن
blood
U
نسبت خویشاوندی
credited
U
نسبت دادن
mole ratio
U
نسبت مولی
mobility ratio
U
نسبت تحرک
credit
U
نسبت دادن
rates
U
اندازه نسبت
correspondingly
U
بهمان نسبت
ascribing
U
نسبت دادن
gyromagnetic ratio
U
نسبت ژیرومغناطیسی
imputing
U
نسبت دادن
imputes
U
نسبت دادن
imputed
U
نسبت دادن
impute
U
نسبت دادن
fineness ratio
U
نسبت فرافت
in d. of
U
با بی اعتنایی نسبت به
into
U
نسبت به مقارن
impluse ratio
U
نسبت ایمپولز
glide ratio
U
نسبت سریدن
hit ratio
U
نسبت اصابت
image ratio
U
نسبت تصویر
impedance ratio
U
نسبت امپدانس
imputable
U
نسبت دادنی
imputation
U
نسبت دادن
impluse ratio
U
نسبت ضربه
absorption ratio
U
نسبت جذب
attribute
U
نسبت دادن
feedback ratio
U
نسبت فیدبک
factor proportion
U
نسبت عوامل
advalorem
U
به نسبت قیمت
affine
U
نسبت سلبی
relationship
U
وابستگی نسبت
abundance
U
نسبت فراوانی
relationships
U
وابستگی نسبت
affine
U
نسبت ازدواجی
ionic ratio
U
نسبت یونی
inverse ratio
U
نسبت معکوس
feedback ratio
U
نسبت پس خوراند
abundance ratio
U
نسبت فراوانی
acidity coefficient
U
نسبت اکسیژن
oxygen ration
U
نسبت اکسیژن
connection
U
بستگی نسبت
inverse ratio or proportion
U
نسبت معکوس
connexions
U
بستگی نسبت
activity ratio
U
نسبت فعالیت
concentration ratio
U
نسبت تمرکز
sensitivity ratio
U
نسبت حساسیت
settlement ratio
U
نسبت نشست
two's complement
U
متمم نسبت به دو
shunt ratio
U
نسبت شنت
distribution ratio
U
نسبت توزیع
deposit ratio
U
نسبت سپرده
strength ratio
U
نسبت استحکام
attributing
U
نسبت دادن
self relative
U
نسبت بخود
roundness
U
نسبت گردی
attributes
U
نسبت دادن
saving ratio
U
نسبت پس انداز
scale down
U
به نسبت ثابت
scalling factor
U
نسبت اشل
selection ratio
U
نسبت گزینش
stress ratio
U
نسبت تنش
correlation ratio
U
نسبت همبستگی
percentage
U
نسبت یا درصد
control ratio
U
نسبت فرمان
to behave toward
U
رفتارکردن نسبت به
compression ratio
U
نسبت تراکم
to do by
U
رفتارکردن نسبت به
to put down
U
نسبت دادن
contact ratio
U
نسبت تماس
percentages
U
نسبت یا درصد
toward
U
بطرف نسبت به
transmissivity
U
نسبت فرافرستی
ten's complement
U
متمم نسبت به 01
there is nothing wanting
U
چیزی کم نسبت
current ratio
U
نسبت جاری
transformation ratio
U
نسبت تبدیل
attribution
U
نسبت دادن
cash ratio
U
نسبت نقدینگی
viscosity ratio
U
نسبت گرانروی
relativization
U
نسبت دادن
regarded
U
باره نسبت
progressive ratio
U
نسبت تصاعدی
cost benefit ratio
U
نسبت فایده
aspect ratio
U
نسبت صفحه
weight ratio
U
نسبت وزن
water cement ratio
U
نسبت اب و سیمان
prorenata
U
نسبت موافق
proximity of blood
U
قرابت نسبت
ratio detector
U
اشکارساز نسبت
progenitorship
U
نسبت جدی
us
U
نسبت بما
he is faithful to me
U
نسبت به من باوفاست
aspect ratio
U
نسبت تصویر
aspect ratio
U
نسبت دید
assion
U
نسبت دادن
baud rate
U
نسبت باود
porosity
U
نسبت روزنه ها
bear on
U
نسبت داشتن
price ratio
U
نسبت قیمت
velocity ratio
U
نسبت سرعت
transformer ratio
U
نسبت مبدل
recycle ratio
U
نسبت بازگردانی
bypass ratio
U
نسبت کنارگذاری
regards
U
باره نسبت
void ratio
U
نسبت منفذها
error ratio
U
نسبت خطا
reduction ratio
U
نسبت کاهش
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com