English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
more frequently than ever <adv.> U نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nine times out ten U بیشتر اوقات
frequently U خیلی اوقات
oftentimes U خیلی اوقات
regularly [often] <adv.> U خیلی از اوقات
often U خیلی اوقات
on any number of occasions <adv.> U خیلی از اوقات
often <adv.> U خیلی از اوقات
a lot of times <adv.> U خیلی از اوقات
frequently <adv.> U خیلی از اوقات
many times <adv.> U خیلی از اوقات
oft [archaic, literary] <adv.> U خیلی از اوقات
outshoot U تعداد بیشتر و بهتر تیراندازی نسبت به حریف
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
power play U وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
outdent U خطی از متن که نسبت به سایر خطوط یک پاراگراف بیشتر به سمت چپ بسط می یابد
square design U طرح خشتی [طرح مربع شکل] [این طرح را به دربهای چوبی شبکه ای قدیم نسبت می دهند و بیشتر مربوط به شهرکرد یا چهارمحال می باشد گرچه در مناطق دیگر نیز بافته می شود.]
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. U شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
bandwidth U صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
she has a well poised head U وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> U گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilms U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce U صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
very low frequency U فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
former U سابق
whilom U در سابق
of old U سابق
predecessor U سابق
predecessors U سابق
ci devant U سابق
quondam U سابق
aforegoing U سابق
antecedent U سابق
antecedents U سابق
one-time U سابق
given above U سابق الذکر
unabated <adj.> U به شدت سابق
olden U پیشین سابق
foregoing U سابق الذکر
former shampion U قهرمان سابق
before mentioned U سابق الذکر
beforetime U سابق بر این
hitherto U سابق بر این
by usage U یا معمول سابق
ex U سابق قدیمی
ex- U سابق قدیمی
as before <adv.> U مانند سابق
of yon U مال سابق
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
throwback U باز گشت به سابق
lira U لیره سابق اتریش
liras U لیره سابق اتریش
lire U لیره سابق اتریش
bastille U زندان عمومی سابق در
ci devant U متعلق بدوره سابق
throwbacks U باز گشت به سابق
antecede U سابق یا اسبق بودن
ex prime minister U رئیس الوزرای سابق
above سابق الذکر مذکور در فوق
as ... as ever <adv.> U آنطور ... مثل همیشه [سابق]
rattling U خیلی تند خیلی خوب
ponderous U خیلی سنگین خیلی کودن
estonian U اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا
drive U چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives U چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
at all times U درهمه اوقات
leisure time U اوقات فراغت
in dudgeon U اوقات تلخ
tantrums U اوقات تلخی
time keeper U متصدی اوقات
tantrum U اوقات تلخی
often U غالب اوقات
indignant U اوقات تلخ
regularly [often] <adv.> U غالب اوقات
on any number of occasions <adv.> U غالب اوقات
angry U اوقات تلخ
at any time <adv.> U درهمه اوقات
any time <adv.> U درهمه اوقات
anytime <adv.> U درهمه اوقات
ofttimes U غالب اوقات
at all hours <adv.> U درهمه اوقات
in due course <idiom> U دربیشتر اوقات
ofentimes U غالب اوقات
angrier U اوقات تلخ
angriest U اوقات تلخ
glumness U اوقات تلخی
oft [archaic, literary] <adv.> U غالب اوقات
often <adv.> U غالب اوقات
sometimes U بعضی اوقات
many times <adv.> U غالب اوقات
frequently <adv.> U غالب اوقات
a lot of times <adv.> U غالب اوقات
backsliding U کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
docket U دفتر اوقات محکمه
scolds U اوقات تلخی کردن
timekeepers U کارمند ثبت اوقات
time keeper U متصدی اوقات کار
scolded U اوقات تلخی کردن
scold U اوقات تلخی کردن
in ancient times U در اوقات جهان باستانی
sore loser <idiom> U بازنده اوقات تلخ
dockets U دفتر اوقات محکمه
docketing U دفتر اوقات محکمه
docketed U دفتر اوقات محکمه
paint the town red <idiom> U اوقات خوشی داشتن
wrath U اوقات تلخی زیاد
glum U ملول اوقات تلخ
huff U اوقات تلخی کردن
to take huff U اوقات تلخ شدن
indignantly U از روی اوقات تلخی
timekeeper U کارمند ثبت اوقات
stuffy U اوقات تلخ مغرور
Serbia U کشور سابق صربیا که امروزه جزء جمهوری یوگوسلاوی است
disaffirm U دعوی سابق را به صلح ختم کردن نقض احکام صادره از دادگاهها
time keeper U متصدی ثبت اوقات کار
to e. the feeling sof aperson U اوقات کسی را تلخ کردن
chafes U اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafe U اوقات تلخی کردن به عصبانیت
the fat is in the fire U اوقات تلخی پیش خواهدامد
chafing U اوقات تلخی کردن به عصبانیت
dudgeon U اوقات تلخی دسته خنجر
to put any one's back up U اوقات گسیرا تلخ کردن
exasperatingly U از روی خشم و اوقات تلخی
to provoke a person's anger U اوقات کسی را تلخ کردن
to provoke a person to anger U اوقات کسی را تلخ کردن
timetabling U صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabled U صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetable U صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetables U صورت اوقات برنامه ساعات کار
Even homer somtimes nods. <proverb> U یتى هومر هم بعضى اوقات اشتباه مى کرد.
emergencies U خیلی خیلی فوری
emergency U خیلی خیلی فوری
Christmas comes but once a year. <proverb> U جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
jim dandy U ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
postliminum U قسمت پشت در قانون بازگشت حقوق یاقانون استعاده حقوق یا اعاده وضع حقوقی سابق
WWW U مجموعهای از میلیون ها وب سیلت و صفحات وب که با هم بخشی از اینترنت را تشکیل می دهند که اغلب اوقات توسط کاربر استفاده می شوند
declaratory statute U قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
exasperate U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperates U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperating U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
furthering U بیشتر
furthered U بیشتر
further U بیشتر
mostly U بیشتر
more than U بیشتر از
for the most part U بیشتر
large adv U بیشتر
as much as possible U هر چه بیشتر
the more better the best U هر چه بیشتر
principally U بیشتر
the more U بیشتر
mainly U بیشتر
rather U بیشتر
more U بیشتر
it is mostly iron U بیشتر
as early aspossible U هر چه بیشتر
furthers U بیشتر
more and more U هی بیشتر
no more U نه دیگر [بیشتر]
by superir wisdom U با خرد بیشتر
hypercard U یات بیشتر
so many menŠso many minds U هر چه اشخاص بیشتر
no longer U نه بیشتر [زمانی]
not any more U دیگر نه [بیشتر نه]
multichannel U با بیشتر از یک کانال
rather ... than U بیشتر ...تا [ترجیحا ... تا]
most people U بیشتر مردم
so many menŠso many minds U عقیده بیشتر
oddson U بیشتر محتمل
above average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
most of them U بیشتر انها
above-average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
The more the better . U هر چه بیشتر بهتر
more and more U بیشتر ازبیشتر
the many U بیشتر مردم
outsit U بیشتر نشستن از
major U بیشتر اعظم
majored U بیشتر اعظم
majoring U بیشتر اعظم
over crowding U بیشتر باشد
outstand U بیشتر ایستادن
better U نیکوتر بیشتر
over-average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
in the main U بیشتر اصلا
better part U قسمت بیشتر
outshone U بیشتر درخشیدن
outshining U بیشتر درخشیدن
outshines U بیشتر درخشیدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com