Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 227 (43 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
approximate
U
نزدیک کردن
approximated
U
نزدیک کردن
approximates
U
نزدیک کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hovering
U
پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
clinch
U
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinched
U
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinches
U
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinching
U
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
early warning
U
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning
U
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
close
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
adduct
U
بمرکز نزدیک کردن
aggress
U
نزدیک کردن حمله کردن
alliterate
U
چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
near all
U
نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
range alongside
U
نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
see for oneself
U
از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
the sun is near setting
U
افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to catch at something
U
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to trun to a
U
بصرفه نزدیک کردن
transverse adduction
U
نزدیک کردن افقی
To turn into cash.
U
به پول نزدیک کردن
ride herd on
<idiom>
U
از نزدیک دیدن وکنترل کردن
Other Matches
find touch
U
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
point bland
U
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
U
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approaches
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket
U
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane
U
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
vicinal
U
نزدیک
next door to
U
نزدیک
forby
U
از نزدیک
closer
U
نزدیک
approaching
U
نزدیک
near at hand
U
نزدیک
fast by
U
نزدیک
to gain ground upon
U
نزدیک
foreby
U
نزدیک
accessible
U
نزدیک
hand to hand
U
نزدیک
contiguous
U
نزدیک
forbye
U
از نزدیک
hand-to-hand
U
نزدیک
forbye
U
نزدیک
near by
U
نزدیک به
narrowly
U
از نزدیک
towards
U
نزدیک
close-ups
U
از نزدیک
on the eve of
U
نزدیک
cephalo
U
نزدیک به سر
caudal
U
نزدیک به دم
close
U
نزدیک
in sight
U
نزدیک
adjacent
U
نزدیک
on the verge of
U
نزدیک به
forthcoming
U
نزدیک
close up
U
از نزدیک
close aboard
U
نزدیک
forby
U
نزدیک
near by
U
نزدیک
not ahunderd mails flom
U
نزدیک
by
U
از نزدیک
proximate
U
نزدیک
near upon
U
نزدیک
at hand
U
نزدیک
close-up
U
از نزدیک
close by
U
نزدیک
up against
<idiom>
U
نزدیک به
upcoming
U
نزدیک
up to
<idiom>
U
نزدیک به
imminent
U
نزدیک
nearby
U
نزدیک
neared
U
نزدیک
nears
U
نزدیک
nearing
U
نزدیک
nearer
U
نزدیک
hard by
U
نزدیک
closest
U
نزدیک
nearest
U
نزدیک
near
U
نزدیک
neighbouring
U
نزدیک
nigh
U
نزدیک
near-
U
نزدیک
closes
U
نزدیک
beside
U
نزدیک
close in
U
نزدیک شدن
grazed
U
نزدیک به زمین
grazes
U
نزدیک به زمین
low
U
نزدیک سبد
whitish
U
نزدیک به سفید
near shore
U
نزدیک به ساحل
near sight
U
نزدیک بینی
myopia
U
نزدیک بینی
nearer
U
نزدیک به ضربه
myopy
U
نزدیک بینی
abut
U
نزدیک بودن
near sightedness
U
نزدیک بینی
aggress
U
نزدیک شدن
neared
U
نزدیک به ضربه
near by
U
دم دست نزدیک
paranasal
U
نزدیک بینی
near point
U
نقطه نزدیک
close controlled
U
همکاری نزدیک
short-range
U
نزدیک برد
close coordination
U
هماهنگی نزدیک
deeper
U
نزدیک به هدف
deep
U
نزدیک به هدف
abutted
U
نزدیک بودن
near
U
نزدیک به ضربه
close coordination
U
همکاری نزدیک
abuts
U
نزدیک بودن
near-
U
نزدیک به ضربه
converge
U
به هم نزدیک شدن
danger close
U
خطر نزدیک
far and near
U
دور و نزدیک
subadult
U
نزدیک سن تکلیف
upcoming
U
دراتیه نزدیک
subapical
U
نزدیک راس
accost
U
نزدیک شدن
toward
U
نزدیک به مقارن
subcentral
U
نزدیک مرکز
cypres
U
تقریبی نزدیک
accost
U
نزدیک کشیدن
accosting
U
نزدیک کشیدن
converged
U
به هم نزدیک شدن
accosting
U
نزدیک شدن
accosted
U
نزدیک کشیدن
accosts
U
نزدیک شدن
accosts
U
نزدیک کشیدن
accosted
U
نزدیک شدن
converges
U
به هم نزدیک شدن
converging
U
به هم نزدیک شدن
come by
U
نزدیک شدن
subsaturated
U
نزدیک به اشباع
close supervision
U
نظارت نزدیک
close range
U
فاصله نزدیک
close range
U
مسافت نزدیک
Near our office .
U
نزدیک اداره ما
deciding
U
نزدیک به هدف
close price
U
قیمت نزدیک
nearest
U
نزدیک به ضربه
toward(s) evening
U
نزدیک به عصر
close support
U
پشتیبانی نزدیک
approachable
U
نزدیک شدنی
erelong
U
در اینده نزدیک
short sighted
U
نزدیک بین
keep back
U
نزدیک نشوید
graze
U
نزدیک به زمین
short range
U
نزدیک برد
nears
U
نزدیک به ضربه
nearing
U
نزدیک به ضربه
recent memory
U
حافظه نزدیک
foreground
U
نزدیک نما
infighting
U
نبرد نزدیک
parotic
U
نزدیک به گوش
immediate flanks
U
جناحین نزدیک
approaches
U
نزدیک شدن
parahepatic
U
نزدیک جگر
approached
U
نزدیک شدن
acceding
U
نزدیک شدن
insides
U
نزدیک بمرکز
shortest
U
نزدیک تور
closes
U
نزدیک به ناو
on the simmer
U
نزدیک بجوش
inside
U
نزدیک بمرکز
paranephric
U
نزدیک گرده
one of these days
U
دراینده نزدیک
closest
U
نزدیک به ناو
in the near f.
U
دراینده نزدیک
in shore
U
در اب نزدیک کرانه
accede
U
نزدیک شدن
close
U
نزدیک بهم
hare sighted
U
نزدیک بین
upstream
U
نزدیک به سرچشمه
to draw near or nigh
U
نزدیک شدن
closes
U
نزدیک بهم
approach
U
نزدیک شدن
short-sighted
U
نزدیک بین
to gain on
U
نزدیک شدن به
about
U
در اطراف نزدیک
to be quite close
U
نزدیک به هم بودن
at
U
پهلوی نزدیک
in
U
نزدیک ساحل
besides
U
بعلاوه نزدیک
in-
U
نزدیک دم دست
closer
U
نزدیک بهم
draw on
U
نزدیک شدن
in-
U
نزدیک ساحل
in
U
نزدیک دم دست
closer
U
نزدیک به ناو
nearsighted
U
نزدیک بین
accedes
U
نزدیک شدن
near-sighted
U
نزدیک بین
near sighted
U
نزدیک بین
acceded
U
نزدیک شدن
myopic
U
نزدیک بین
draw near
U
نزدیک شدن
to keep close
U
نزدیک ماندن
beetle eyed
U
نزدیک بین
shorter
U
نزدیک تور
short
U
نزدیک تور
his almost night
U
نزدیک شب است
odd comeshortly
U
اینده نزدیک
of kin
U
نزدیک همانند
to be on the way
U
نزدیک شدن
admaxillary
U
نزدیک ارواره
adductor
U
نزدیک کننده
neighbor
U
همسایه نزدیک
gain on
U
نزدیک شدن به
neighbours
U
نزدیک مجاور
neighbour
U
نزدیک مجاور
neighbors
U
نزدیک مجاور
in the near future
U
در آینده نزدیک
almost
U
بطور نزدیک
Near East
U
خاور نزدیک
nearer the end
U
نزدیک تر بیابان
nearsightedness
U
نزدیک بینی
close control
U
کنترل نزدیک
Recent search history
Forum search
Search history is
off
.
Activate
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
✘
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
◀—
ش
س
ئ
ی
ب
ل
أ
آ
ا
ت
ن
م
ک
گ
[]
ظ
ط
ژ
ز
ر
ذ
د
پ
ؤ
و
ء
.
!
؟
()
نیم فاصله
Space
نیم فاصله
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com
Close
Previous
Next
Loading...