English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
warfare U نزاع زدو خورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
ate U خورد
feedback U پس خورد
encounters U زد و خورد
encountering U زد و خورد
prize fighting U زد و خورد
encountered U زد و خورد
encounter U زد و خورد
feeds U خورد
feed U خورد
engagement U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
punch-up U زد و خورد
engagements U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
to sinister in U خورد رفتن
regulating slack U خورد دادن
the timber warped U تیرپیچ خورد
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
self absorbed U در خورد فرورفته
eating U خورد و خوراک
to rub a thing in U چیزیرا خورد
squish U خورد کردن
pulverizer U خورد کننده
cross feed U خورد متقابل
face down feed U خورد رو به پایین
feedback circuit U مدار پس خورد
he drank himself to death U خورد که مرد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
melec U زدو خورد
misfeed U سوء خورد
parallel feed U خورد موازی
passage at arms U زدو خورد
face up feed U خورد رو به بالا
pin feed U خورد سنجاقی
card feed U خورد کارت
drank U عرق خورد
drank U نوشابه خورد
drank U خورد سرکشید
feedback U باز خورد
tussled U نزاع
strifeless U بی نزاع
scuffling U نزاع
tussles U نزاع
waned U نزاع
tussle U نزاع
fussing U نزاع
fusses U نزاع
fussed U نزاع
fuss U نزاع
war U نزاع
contretemps U نزاع
tussling U نزاع
rows U نزاع
quarrels U نزاع
rowed U نزاع
row U نزاع
quarrelled U نزاع
quarreling U نزاع
embroilment U نزاع
quarreled U نزاع
quarrel U نزاع
dustup U نزاع
hotwar U نزاع
scuffles U نزاع
jarring U نزاع
waning U نزاع
faction U نزاع
quarrelling U نزاع
disputed U نزاع
factions U نزاع
strife U نزاع
dissension U نزاع
spar U نزاع
disputing U نزاع
sparred U نزاع
spars U نزاع
falling-out U نزاع
disputes U نزاع
falling out U نزاع
scuffle U نزاع
wrangle U نزاع
wrangled U نزاع
scuffled U نزاع
wanes U نزاع
brangle U نزاع
wane U نزاع
wars U نزاع
fighting U نزاع
affray U نزاع
battling U نزاع
wrangling U نزاع
battles U نزاع
battled U نزاع
battle U نزاع
wrangles U نزاع
dispute U نزاع
diners U کسی که شام می خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
diner U کسی که شام می خورد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
barrator U اهل نزاع
to pull caps U نزاع کردن
to fall out U نزاع کردن
contentiousness U نزاع طلبی
the root of dispute U مایه نزاع
dissentious U نزاع جو موردنزاع
quarrelsomely U نزاع طلبانه
flite U نزاع کردن
fights U نزاع کردن
fight U نزاع کردن
wrangle U نزاع کردن
disputes U مشاجره نزاع
tussling U نزاع کردن
quarrel U نزاع کردن
quarreled U نزاع کردن
disputed U نزاع کردن
disputed U مشاجره نزاع
quarrelled U نزاع کردن
dispute U منازعه نزاع
quarrelling U نزاع کردن
tussles U نزاع کردن
disputes U نزاع کردن
wrangled U نزاع کردن
disputing U منازعه نزاع
disputing U نزاع کردن
wrangling U نزاع کردن
disputing U مشاجره نزاع
squeal U دعوا نزاع
squealed U دعوا نزاع
wrangles U نزاع کردن
disputed U منازعه نزاع
squeals U دعوا نزاع
tussle U نزاع کردن
tussled U نزاع کردن
disputes U منازعه نزاع
quarrels U نزاع کردن
embroiling U به نزاع انداختن
militancy U نزاع طلبی
embroils U به نزاع انداختن
fray U نبرد نزاع
frayed U نبرد نزاع
frays U نبرد نزاع
contention U مشاجره نزاع
contentions U مشاجره نزاع
jar U نزاع کردن
discord U دعوا نزاع
embroiled U به نزاع انداختن
embroil U به نزاع انداختن
quarreling U نزاع کردن
jars U نزاع کردن
war U محاربه نزاع
wars U محاربه نزاع
dispute U مشاجره نزاع
jarred U نزاع کردن
dispute U نزاع کردن
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com