English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
scrimp U نحیف تقلیل دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
cuts U تقلیل دادن
reduce U تقلیل دادن
weaken U تقلیل دادن
cut back U تقلیل دادن
weakened U تقلیل دادن
reduces U تقلیل دادن
weakening U تقلیل دادن
reducing U تقلیل دادن
weakens U تقلیل دادن
cut U تقلیل دادن
lessen U کمتر کردن تقلیل دادن
lessened U کمتر کردن تقلیل دادن
lessening U کمتر کردن تقلیل دادن
lessens U کمتر کردن تقلیل دادن
attenuate U تقلیل دادن دقیق شدن
cut down U خلاصه کردن تقلیل دادن
attenuated U تقلیل دادن دقیق شدن
attenuates U تقلیل دادن دقیق شدن
attenuating U تقلیل دادن دقیق شدن
disrate U پست کردن تقلیل رتبه دادن
lank U نحیف
skimps U نحیف
slight U نحیف
meager U نحیف
haggard U نحیف
slights U نحیف
slighting U نحیف
meagre U نحیف
slighted U نحیف
skimped U نحیف
skimping U نحیف
slimpsy U نحیف
skimp U نحیف
feeble U نحیف
slightest U نحیف
frailest U نحیف
frailer U نحیف
frail U نحیف
gaunt U نحیف
lenten U نحیف
slighter U نحیف
feebler U نحیف
pindling U نحیف
feeblest U نحیف
peak U نحیف شدن
peaking U نحیف شدن
lean U نحیف اندک
scrag U جانور نحیف
peaks U نحیف شدن
slackened U نحیف کردن
spared U نحیف نازک
spare U نحیف نازک
leans U نحیف اندک
wonky U نحیف لرزان
leaned U نحیف اندک
skimpy U اندک نحیف
slacken U نحیف کردن
slackening U نحیف کردن
slackens U نحیف کردن
scant U نحیف مقدار قلیل
pine U از غم و حسرت نحیف شدن
pined U از غم و حسرت نحیف شدن
pines U از غم و حسرت نحیف شدن
slimsy U باریک اندام نحیف
pining U از غم و حسرت نحیف شدن
scalawag U جانور نحیف وکم ارزش
windlestraw U ساقه خشک علف ادم لاغر و نحیف
cut back U تقلیل
reductional U تقلیل
reductions U تقلیل
diminution U تقلیل
reduction U تقلیل
reducing U تقلیل یافتن
depopulation U تقلیل نفوس
reducible U تقلیل پذیر
reducer U تقلیل دهنده
reduction of armamentes U تقلیل تسلیحات
reduces U تقلیل یافتن
lessen U تقلیل یافتن
reduction ratio U ضریب تقلیل
deflation U تقلیل قیمتها
monetary contraction U تقلیل پول
lessened U تقلیل یافتن
lessening U تقلیل یافتن
lessens U تقلیل یافتن
reductive U تقلیل دهنده
depletable U تقلیل یافتنی
depletion U رگ زنی تقلیل
data reduction U تقلیل داده ها
diminishes U تقلیل یافتن
deceleration lane U خط تقلیل سرعت
depauperate U تقلیل یافته
reduce U تقلیل یافتن
diminish U تقلیل یافتن
reduction coefficient U ضریب تقلیل
diminished U : تقلیل یافته کاسته
depleting U تقلیل درامد ملی
irreducible U غیر قابل تقلیل
diminished U [قوس تقلیل یافته]
depletion U تقلیل درامد ملی
single reduction U تقلیل سرعت تکی
reduced form U فرم تقلیل یافته
deplete U تقلیل درامد ملی
reduction of capital U تقلیل سرمایه شرکت
depletes U تقلیل درامد ملی
deflation U تقلیل میزان پول
depleted U تقلیل درامد ملی
partial reduction coefficient U ضریب تقلیل جزئی
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
hypothermal U وابسته به تقلیل درجه حرارت
cost reduction U تقلیل قیمت تمام شده
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
uncurtailed bars U ارماتور بدون تقلیل مقطع
diminishing utility U قانون تقلیل تمایل به مصرف
haplosis U تقلیل تعدادکروموزوم ها درنتیجه تقسیم بدو سلول منفرد
laborsaving U تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
betterment U خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
design strength U مقاومتی که در محاسبات مورداستفاگه قرار میگیرد و برابراست با مقاومت مشخصه تقسیم بر ضریب تقلیل
diminishing utility U اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
stock watering U سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
data reduction U تقلیل داده ها کاهش داده ها
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
iron law of wage U قانون مفرغ دستمزدها براساس این نظریه که بوسیله مالتوس ارائه شده نرخ بالای زاد و ولد عرضه نیروی کار را در سطحی بالاتر از تقاضا و فرفیت تولیدی جامعه قرار داده و لذادستمزدها بسطح کاهش معیشت تقلیل میابد
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
instructed U دستور دادن اموزش دادن
instruct U دستور دادن اموزش دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
pronounce U حکم دادن فتوی دادن
promoted U ترفیع دادن ترویج دادن
pronounces U حکم دادن فتوی دادن
to set forth U شرح دادن بیرون دادن
empower U اختیار دادن وکالت دادن
house U منزل دادن پناه دادن
informing U اطلاع دادن گزارش دادن
inform U اطلاع دادن گزارش دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
instructing U دستور دادن اموزش دادن
empowered U اختیار دادن وکالت دادن
empowering U اختیار دادن وکالت دادن
empowers U اختیار دادن وکالت دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com