English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
Other Matches
asynchronous computer U نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
getting U حاصل کردن
afforded U حاصل کردن
affording U حاصل کردن
affords U حاصل کردن
gets U حاصل کردن
get U حاصل کردن
afford U حاصل کردن
acquire حاصل کردن
acquiring U حاصل کردن اندوختن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement U توافق حاصل کردن
sheer U انحراف حاصل کردن
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
acquires U حاصل کردن اندوختن
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
generate U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
get U حاصل کردن تحصیل کردن
getting U حاصل کردن تحصیل کردن
gets U حاصل کردن تحصیل کردن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to be kept at bay U بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding U خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind U در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffled U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffle U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
redundancies U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancy U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
payoffs U حاصل
result U حاصل
upshot U حاصل
unfruitful U بی حاصل
payoff U حاصل
fruitage U حاصل
perquisite U حاصل
unutilized U بی حاصل
resume U حاصل
outcomes U حاصل
outgrowth U حاصل
resumed U حاصل
resumes U حاصل
resuming U حاصل
infertile U بی حاصل
outcome U حاصل
perquisites U حاصل
yields U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
yield U حاصل
adnate U حاصل
nonproductive U بی حاصل
outgrwth U حاصل
yielded U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
resulting U حاصل
product U حاصل
products U حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
resulted U حاصل
totals U حاصل جمع
heir U ارث بر حاصل
sum U حاصل جمع
nonproductive labor U کار بی حاصل
foodful U حاصل خیز
totalling U حاصل جمع
totalled U حاصل جمع
product U حاصل ضرب
total U حاصل جمع
yielder U حاصل دهنده
products U حاصل حاصلضرب
totaling U حاصل جمع
totaled U حاصل جمع
amount U حاصل جمع
pinguid U حاصل خیز
cabonic U حاصل از کربن
productions U حاصل دادن
steam fog U مه حاصل از بخار اب
product U حاصل حاصلضرب
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
proceeds U حاصل فروش
barren U بی ثمر بی حاصل
total U کل [حاصل جمع]
sum U کل [حاصل جمع]
amount U کل [حاصل جمع]
production U حاصل دادن
negotiation result U حاصل مذاکرات
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
gleby U حاصل خیز
feracity U حاصل خیزی
partial products U حاصل ضربهای جز
feracious U حاصل خیز
to be derived U حاصل شدن
fattened U حاصل خیزکردن
yields U محصول حاصل
throughput U حاصل کار
growth U اثر حاصل
productive U مولد پر حاصل
growths U اثر حاصل
yield U محصول حاصل
fatten U حاصل خیزکردن
products U حاصل ضرب
earning yield U حاصل عواید
emblements U حاصل زمین
yielded U محصول حاصل
redemption yield U حاصل بازخرید
fattens U حاصل خیزکردن
sums U حاصل جمع
karma U حاصل کردارانسان
paper blockade U محاصره بی حاصل
moralizing U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
factorize U تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant U حاصل منتج شونده
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
wave pressure U فشار حاصل از موج
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
sideways sum U حاصل جمع یک وری
lysate U حاصل تجزیه سلولی
earth pressure U فشار حاصل از خاک
partial sum U حاصل جمع جزئی
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
interest profit U عایدی حاصل از بهره
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
phantasm U حاصل خیال ووهم
aftercrop U حاصل دوم باره
eagre U موج حاصل از جذر و مد
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
garden stuff U حاصل باغ :سبزی ومیوه
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
cropped U حاصل دادن چینه دان
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
crop U حاصل دادن چینه دان
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
crops U حاصل دادن چینه دان
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
tidal mud deposits U گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
petrodollars U دلار حاصل ازفروش نفت
flyash U خاکستر حاصل از زغال سنگ
strain energy U انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
factorial U حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
addend U عدد اضافه شده به حاصل در جمع
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com