Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
plunge
U
ناگهان داخل شدن
plunged
U
ناگهان داخل شدن
plunges
U
ناگهان داخل شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ratline
U
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
U
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
U
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
U
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
U
قفل داخل کار قفل داخل درب
abruptly
U
ناگهان
(on the) spur of the moment
<idiom>
U
ناگهان
all of a sudden
U
ناگهان
accidentally
U
ناگهان
all at once
U
ناگهان
suddenness
U
ناگهان
unexpectedly
U
ناگهان
unawares
U
ناگهان
unaware
U
ناگهان
before you know it
U
ناگهان
sudden
U
ناگهان
to die in ones shoes
U
ناگهان مردن
scooted
U
ناگهان سرخوردن
before you can say knife
U
برقی ناگهان
scoots
U
ناگهان سرخوردن
scooting
U
ناگهان سرخوردن
scoot
U
ناگهان سرخوردن
sudden death
U
ناگهان باخت
slapdash
U
بی پروا ناگهان
pop off
U
ناگهان ناپدیدشدن
suddenly
U
ناگهان ناگاه
to make a pounce
U
ناگهان جستن
to walk off
U
ناگهان رفتن
supervene
U
ناگهان رخ دادن
Suddenly , I felt hot.
U
ناگهان گرمم شد
turn on one's heel
<idiom>
U
ناگهان پیچیدن
light out
U
ناگهان رفتن
abrupt
U
سراشیبی ناگهان
sudden-death
U
ناگهان باخت
plucking
U
ناگهان کشیدن
bolted
U
مستقیما ناگهان
bolting
U
مستقیما ناگهان
bolt
U
مستقیما ناگهان
bolts
U
مستقیما ناگهان
pluck
U
ناگهان کشیدن
to keel over
U
ناگهان افتادن
plucked
U
ناگهان کشیدن
plucks
U
ناگهان کشیدن
aback
U
غافلگیر ناگهان
to chop back
U
ناگهان تغییرجهت دادن
cant
U
ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
pass out
U
ناگهان بیهوش شدن
Suddenly he showed up (emerged).
U
ناگهان سروکله اش پیداشد
irrupt
U
ناگهان ایجاد شدن
to crop up
U
ناگهان رخ دادن- اب خوردن
fly open
U
ناگهان باز شدن
tumbles
U
لغزیدن ناگهان افتادن
tumbled
U
لغزیدن ناگهان افتادن
tumble
U
لغزیدن ناگهان افتادن
plunger
U
موجی که ناگهان می شکند
plungers
U
موجی که ناگهان می شکند
slap down
U
ناگهان توقیف کردن
light up
<idiom>
U
ناگهان شادوخوشحال شدن
crash dive
U
ناگهان بزیر اب رفتن
snub cable
U
ناگهان ترمز کردن
make off
U
ناگهان ترک کردن
Suddenly I was tongue-tied(speechless).
U
ناگهان زبانم بند آمد
with a powder
U
ازروی بی پروایی تند ناگهان
jibing
U
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibes
U
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
gibes
U
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibed
U
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibe
U
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
twitch grass
U
تکان ناگهانی ناگهان کشیدن
twitches
U
ناگهان کشیدن جمع شدن
twitch
U
ناگهان کشیدن جمع شدن
strike it rich
<idiom>
U
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to burst upon the view
U
ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
twitched
U
ناگهان کشیدن جمع شدن
twitching
U
ناگهان کشیدن جمع شدن
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
flash
U
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flashes
U
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flashes
U
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
A solution suddenly proffered itself.
U
ناگهان راه حلی به نظر رسید.
jilt
U
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
to jink right
[left]
U
ناگهان مسیر را به راست
[چپ]
تغییر دادن
jilted
U
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flashed
U
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
nose dive
U
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
flash
U
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
To jump down somebodys throat.
U
ناگهان وسط حرف کسی پریدن
jilting
U
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilts
U
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flashed
U
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
lash vi
U
باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
to abscond
[from]
<idiom>
U
ناگهان ترک کردن
[در رفتن ]
[اصطلاح مجازی]
precipitated
U
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitate
U
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
to pounce upon a bird
U
ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
precipitating
U
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitates
U
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
landfall n
U
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
boggle
U
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
to pounce on somebody
U
به کسی ناگهان جستن
[و حمله کردن ]
[مانند جانور شکارگر]
to jink
[colloquial]
[British English]
U
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
withindoors
U
در داخل
interiors
U
داخل
interior
U
داخل
intra
U
داخل
anie
U
داخل
aboard
U
داخل
lineball
U
داخل
interiorly
U
از داخل
insides
U
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
U
در داخل
within
U
در داخل
within
<prep.>
U
در داخل
inside
U
داخل
interneuron
U
داخل عصبی
interneural
U
داخل عصبی
inhaul
U
به داخل کشیدن
internal attack
U
تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular
U
در داخل ذرات
interservice
U
داخل قسمت
on berth
U
در داخل بندر
grind internally
U
داخل را ساییدن
interchart
U
در داخل نقشه
interior wiring
U
سیمکشی داخل
inside wiring
U
سیمکشی داخل
engaged in war
U
داخل جنگ
intercellular
U
داخل سلولی
inhaul
U
به داخل کشنده
phase in
U
داخل کردن
ingressive
U
داخل شونده
ingoing
U
داخل شونده
he is not in it
U
داخل نیست
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
implosion
U
انفجار از داخل
heave in
U
کشیدن به داخل
cross hair
U
خط داخل دوربین
imbark
U
داخل کردن
immit
U
داخل کردن
anieoro
U
به طرف داخل
anieoro
U
از داخل به خارج
implode
U
از داخل ترکیدن
in and out
U
داخل وخارج
inboard
U
داخل کشتی
inbound
U
داخل مرز
interurban
U
داخل شهری
intradivision
U
در داخل لشگر
intrant
U
داخل شونده
intraspecific
U
داخل گونهای
inboard
U
به سمت داخل
inboard
U
به طرف داخل
intratheater
U
در داخل صحنه
introgresseive
U
داخل شونده
intromit
U
داخل کردن
intraspecies
U
داخل گونهای
enter
U
داخل کردن
entered
U
داخل کردن
enters
U
داخل شدن
enters
U
داخل کردن
ingratiate
U
داخل کردن
ingratiated
U
داخل کردن
ingratiates
U
داخل کردن
ingratiating
U
داخل کردن
intern
U
داخل شدن در
interning
U
داخل شدن در
interns
U
داخل شدن در
entered
U
داخل شدن
enter
U
داخل شدن
intercontinental
U
داخل قاره
to line-jump
U
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
U
داخل صف زدن
to cut in line
U
داخل صف زدن
to step in
U
داخل شدن
to step inside
U
داخل شدن
to walk in
U
داخل شدن
on line
U
داخل رده
to cut in
U
داخل شدن
uchi uke
U
دفاع از داخل
to work in
U
داخل کردن
to play at
U
داخل شدن در
incorporate
U
داخل کردن
to go into
U
داخل شدن در
to go in
U
داخل شدن
to get into
U
داخل شدن در
to push to the front
[of line]
U
داخل صف زدن
withindoors
U
افراد داخل
work in
U
داخل کردن
incorporates
U
داخل کردن
impenetrable
U
داخل نشدنی
inward
U
داخل رونده
incorporating
U
داخل کردن
flight
U
پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
to breakin
U
خودرا داخل کردن
implode
U
از داخل منفجر شدن
internally or abroad
U
در داخل و خارج
[از کشور]
at home and abroad
U
در داخل و خارج
[از کشور]
swap in
U
مبادله کردن به داخل
furnace room
U
فضای داخل کوره
sea island terminal
U
بارانداز داخل دریا
home market
U
بازار داخل کشور
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com