English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
guilt feeling U احساس گناه
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
standard U محدوده رنگها که در یک سیستم مشخص فراهم هستند و توسط تمام برنامه ها قابل اشتراک هستند
standards U محدوده رنگها که در یک سیستم مشخص فراهم هستند و توسط تمام برنامه ها قابل اشتراک هستند
ambivalence U توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive U شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurry U اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurries U اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
surges U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurt U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurted U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurting U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
let it be done U بکنند
hsd it out U بدهید دندان را بکنند
to get a tattoo U بروند خالکوبی شان بکنند
rote U کاری که از روی عادت بکنند
to cultivate good manners U کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
cads U محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
cad U محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
unprofitable servants U مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
to be too poor to afford a telephone line بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products. U این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
irreprehensible U بی گناه
offenceless U بی گناه
misdemeanors U گناه
misdemeanour U گناه
deep dyed U گناه
vice- U گناه
sin U گناه
misdemeanor U گناه
vises U گناه
niet culpable U بی گناه
pure of guilt U بی گناه
sinning U گناه
sinned U گناه
vices U گناه
guilt U گناه
vice U گناه
reproachless U بی گناه
misdemeanours U گناه
offenses U گناه
faults U گناه
transgression U گناه
irreproachable U بی گناه
sackless U بی گناه
crime U گناه
guiltless U بی گناه
offence U گناه
faulted U گناه
cleanhanded U بی گناه
blameless U بی گناه
fault U گناه
delict U گناه
offense,etc U گناه
offense U گناه
sinless U بی گناه
blames U اشتباه گناه
blaming U اشتباه گناه
remission U عذر گناه
peccatophobia U گناه هراسی
venial U گناه صغیر
misdeed U جرم گناه
blamed U اشتباه گناه
irreprovable U بی گناه رد نکردنی
to perpetrate a crime U گناه کردن
sin of the f. U گناه جسم
hamartophobia U گناه هراسی
resipiscent U معترف به گناه
misdeeds U جرم گناه
mortal sin U گناه کبیره
deadly sin U گناه کبیره
absolution آمرزش گناه
transgression U خطا گناه
peccabillo U گناه کوچک
blame U اشتباه گناه
erring U گناه کار
sin U گناه ورزیدن
resipiscence U اقرار به گناه
sinned U گناه ورزیدن
sinning U گناه ورزیدن
venial sin U گناه صغیره
crime U گناه کردن
a guilty conscience [about] U وجدان با گناه [بخاطر]
i may thank myself U گناه از خودم است
incendiary crime U گناه اتش انگیزی
impenitently U بالجاجت در گناه کاری
impemitently U بااصرار در گناه کاری
in flagrant delict U درعین ارتکاب گناه
i am shaped in sin U در گناه سرشته شده ام
incestuously U با گناه نزدیکی بمحارم
to sin agaist god U بخدا گناه ورزیدن
besetting sin U گناه دست برندار
d.sin U گناه بزرگ عمدی
pardoner U کشیش امرزنده گناه
capital offence or crime U گناه مستوجب اعدام
of malice prepense U با قصد ارتکاب گناه
guilt U گناه مجرمیت محکومیت
the f.of adem U گناه یا انحراف ادم
to purify from sin U از گناه پاک کردن
to acknowledge your own guilt [culpability] U به گناه خود اقرار کردن
infallible U مصون از خطا منزه از گناه
He was dismissed though (while) he was in fact innocent. U اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
absolves U کسی را از گناه بری کردن
absolving U کسی را از گناه بری کردن
sin of omission U گناه فروگذاری از انجام امری
to perpetrate a crime U گناه یا جنایتی را مرتکب شدن
puratorial U پاک کننده گناه کفارهای
to purify from sin U از قید گناه ازاد کردن
absolve U کسی را از گناه بری کردن
capital U گناه مستوجب اعدام سرمایه
salvationism U اعتقاد بلزوم رستگاری از گناه
own up <idiom> U گناه رابه گردن گرفتن
original sin U نخستین گناه ادم ابوالبشر
absolved U کسی را از گناه بری کردن
dewy-eyed U معصوم و پاک چون کودک بی گناه
peccability U ژمادگی برای گناه کردن جایزالخطایی
dewy eyed U معصوم و پاک چون کودک بی گناه
i insist on his innocence U جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
i insist that he is innocent U جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
impenitence U سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
She is more culpable than the others. U او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است.
penance U تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
king's evidence U گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
thick skinned U بی احساس
sense line U خط احساس
feeling U احساس
feelings U احساس
percipience U احساس
sentiment U احساس
impression U احساس
impressions U احساس
sense U احساس
sensed U حس احساس
sensed U احساس
gusto U احساس
senses U حس احساس
senses U احساس
appriciation U احساس
apperception U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
aesthsis U احساس
esthesis U احساس
sensations U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
sensing U احساس
sense U حس احساس
misprision U گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
feeler U احساس کننده
aesthesia U قوه احساس
feelers U احساس کننده
perception U دریافت احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
humiliation U احساس حقارت
limen U استانه احساس
sense U احساس کردن
sense wire U سیم احساس
supersensory U مافوق احساس
sensed U احساس کردن
sense organ U عامل احساس
sensorium U مرکز احساس
perceptions U دریافت احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
senses U احساس کردن
sense switch U گزینهء احساس
amenability U احساس مسئولیت
stolid U فاقد احساس
really U احساس میکنم
appreciating U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
pang U احساس بد وناگهانی
malease U احساس مرض
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
itchiness U احساس خارش
sensation of hunger U احساس گرسنگی
sensibility U احساس ودرک هش
feel U احساس کردن
feels U احساس کردن
stolidly U فاقد احساس
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
impassible U فاقد احساس
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com