Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
favorite son
U
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
presidency
U
مقام یا دوره ریاست جمهوری
The presidensial election is the topic of the day.
U
انتخاب ریاست جمهوری موضوع روز است
the common wealth of england
U
جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
prefectural
U
وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست
prefecture
U
مقام ریاست دوره ریاست
presides
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
preside
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
republic
U
جمهوری
republics
U
جمهوری
Republicans
U
جمهوری گروهی
state
U
جمهوری کشور
stating
U
جمهوری کشور
states
U
جمهوری کشور
Estonia
U
جمهوری استونیا
respublica
U
جمهوری کشور
respublica
U
کشور جمهوری
Azerbaijan
U
جمهوری آذربایجان
stated
U
جمهوری کشور
state-
U
جمهوری کشور
Ukraine
U
جمهوری اوکراین
Lithuania
U
جمهوری لیتوانی
Republicans
U
جمهوری خواه
Republican
U
جمهوری گروهی
Macedonia
U
جمهوری مقدونیه
presidential government
U
حکومت جمهوری
proclamation of the republic
U
اعلان جمهوری
republicanize
U
جمهوری کردن
Yugoslavia
U
جمهوری یوگسلاوی
Republican
U
جمهوری خواه
repulican
U
جمهوری خواه
Slovenia
U
جمهوری اسلوونی
Slovakia
U
جمهوری اسلواکی
common wealth
U
رفاه عمومی جمهوری
Panama
U
کشور جمهوری پاناما
Central African Republic
جمهوری آفریقای مرکزی
Dominican Republic
U
کشور جمهوری دمینیکان
united arab republic
U
جمهوری متحده عربی
repulican
U
عضو حزب جمهوری خواه
e c s c (european coal & steel commissio
U
فرانسه جمهوری فدرال المان ایتالیا
Baku
U
شهر باکو پایتخت جمهوری آذربایجان
estonian
U
اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا
Latvia
U
جمهوری لتونی در کرانهی جنوبی دریای بالتیک
latvian
U
اهل کشور جمهوری واقع برخلیج ریگا
Serbia
U
کشور سابق صربیا که امروزه جزء جمهوری یوگوسلاوی است
managerial
U
ریاست
superiority
U
ریاست
headships
U
ریاست
matronhood
U
ریاست
generalship
U
ریاست
directorship
U
ریاست
matronship
U
ریاست
managership
U
ریاست
administratorship
U
ریاست
headship
U
ریاست
directorships
U
ریاست
presidency
U
ریاست
principalship
U
ریاست
presidentship
U
ریاست
chairmanships
U
ریاست
superintendence
U
ریاست
chairmanship
U
ریاست
wardenship
U
مقام ریاست
to fill the chair
U
ریاست کردن
captainship
U
ریاست بزرگتری
captaincy
U
ریاست بزرگتری
superintendence
U
ریاست مدیریت
to take the lead
U
ریاست کردن
abbay
U
ریاست دیر
abbotship
U
ریاست دیر
superintendency
U
ریاست مدیریت
vice president
U
نیابت ریاست
chieftaincy
U
ریاست قبیله
mayoralty
U
ریاست شهرداری
patriarchate
U
ریاست خانواده
patriarchate
U
ریاست طایفه
postmastership
U
ریاست پست
matronize
U
ریاست کردن
prefecture
U
اداره ریاست
magistrature
U
ریاست کلانتری
mayorship
U
ریاست شهرداری
command of execution
U
ریاست اجرایی
chieftainship
U
ریاست قبیله
superintend
U
ریاست کردن
superintends
U
ریاست کردن
superintending
U
ریاست کردن
superintended
U
ریاست کردن
the party is led by him
U
او بر ان حزب ریاست دارد
bossy
U
متمایل به ریاست مابی
bossiness
U
متمایل به ریاست مابی
he has passed the chair
U
ریاست داشته است
rectorate
U
ریاست بنگاه مذهبی
presidential
U
وابسته به ریاست جمهور
You sure have a nerve to ask become a director.
U
آخر تورا چه ره ریاست
presidentship
U
مقام ریاست جمهور
prioship
U
سمت ریاست دیر
speakership
U
مقام ریاست مجلس
abbatial or abbatical
U
مربوط به ریاست دیر
presides
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presided
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presiding
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
rectorate
U
مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه
preside
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
capital
U
رئیسی ریاست مابانه عمده
directorate
U
مقام ریاست هیئت مدیره
directorates
U
مقام ریاست هیئت مدیره
take the chair
U
ریاست انجمنی را دارا بودن
take the chair
U
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
deanship
U
مقام ریاست دانشکده یا کلیسا
head
U
ریاست داشتن بر رهبری کردن
magistracy
U
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش
masterfully
U
بطور تحکم امیز ریاست مابانه
marshalsea
U
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
bogota
U
نام شهری در جمهوری کلمبیای امریکا که در سال 8491 کنفرانسی در ان منعقدشد و سازمان دولتهای امریکایی را به وجود اورد
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
interlocking directorate
U
حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
chairman
U
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
U
ریاست کردن اداره کردن
republic
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
postulant
U
نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
trothplight
U
نامزد شدن نامزد کردن
candidates
U
کاندیدای مجلس
candidate
U
کاندیدای مجلس
stalking horse
U
کاندیدای نامزدشده برای ایجاد تفرقه در رای دهندگان
an engaged couple
U
دو تن نامزد
nominee
U
نامزد
designee
U
نامزد
designed
U
نامزد
fiancT
U
نامزد
intended
U
نامزد
the bride elect
U
نامزد
bethrothed
U
نامزد
candidates
U
نامزد
candidate
U
نامزد
engaged
U
نامزد
candidate
U
نامزد
couple
U
دو نامزد
affianced
U
نامزد
coupled
U
دو نامزد
couples
U
دو نامزد
nominees
U
نامزد
fiancee
U
نامزد
fiance
U
نامزد
ordinand
U
نامزد انتصاب
nominates
U
نامزد کردن
ordinands
U
نامزد انتصاب
affianced
U
نامزد شده
candidate
U
نامزد انتخاباتی
candid
U
کاندیدا نامزد
to get engaged
U
نامزد کردن
to become engaged
U
نامزد کردن
nominating
U
نامزد کردن
nominate
U
نامزد کردن
engaged
U
نامزد شده
nominated
U
نامزد کردن
fiance
U
نامزد گرفتن
to be bethrothed
U
نامزد شدن
designating
U
نامزد کردن
troth
U
نامزد کردن
nominator
U
نامزد کننده
designates
U
نامزد کردن
candidates
U
نامزد کاندید
designate
U
نامزد کردن
candidate
U
نامزد کاندید
betrothed
U
نامزد شده
running mate
U
نامزد معاونت ریاستجمهوری
candidate master
U
نامزد استادی شطرنج
bespoke
U
نامزدی نامزد شده
running mates
U
نامزد معاونت ریاستجمهوری
got a thing going
<idiom>
U
باکسی نامزد شدن
bespoken
U
نامزدی نامزد شده
candidate
U
داوطلب خدمت در ارتش نامزد
candidates
U
داوطلب خدمت در ارتش نامزد
postulancy
U
کاندید نامزد انجام امری
to put up
U
منزل دادن به نامزد کردن
campaigner
U
سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners
U
سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
in love - engaged - married
U
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
put up
U
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put-up
U
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
to put in for
U
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to stand for
U
نامزد بودن هواخواه بودن
earmarked
U
نامزد شده مشخص شده علامت گذاری شده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com