English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hagride U ناراحت کردن عاجز کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
flummoxing U گیج کردن درجواب عاجز کردن
flummoxed U گیج کردن درجواب عاجز کردن
flummox U گیج کردن درجواب عاجز کردن
flummoxes U گیج کردن درجواب عاجز کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
importune U عاجز کردن
importuning U عاجز کردن
importunes U عاجز کردن
importuned U عاجز کردن
harass U عاجز کردن اذیت کردن
gruel U عاجز کردن ناتوان کردن
harasses U عاجز کردن اذیت کردن
disable U عاجز کردن زله کردن
disabling U عاجز کردن زله کردن
confounds U گیج کردن عاجز کردن
confound U گیج کردن عاجز کردن
disables U عاجز کردن زله کردن
crippling U عاجز لنگ کردن
cripple U عاجز لنگ کردن
crippled U عاجز لنگ کردن
cripples U عاجز لنگ کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
besets U بستوه اوردن عاجز کردن
beset U بستوه اوردن عاجز کردن
hog tie U عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
knock-up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups U ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle U ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles U ناراحت کردن مغشوش کردن
knock up U ابستن کردن ناراحت کردن
discomfort U ناراحت کردن
discomfiture U ناراحت کردن
distemper U ناراحت کردن
discommode U ناراحت کردن
incommode U ناراحت کردن
perturb U ناراحت کردن
discomforts U ناراحت کردن
harasses U ناراحت کردن دشمن
harass U ناراحت کردن دشمن
disquiet U ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
turn (someone) off <idiom> U ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
bug U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
incapacious U عاجز
unable U عاجز
incapacitated <adj.> U عاجز
incompetent <adj.> U عاجز
impuissant U عاجز
incapable <adj.> U عاجز
unfit <adj.> U عاجز
impotent <adj.> U عاجز
inable <adj.> U عاجز
septum U عاجز
incapable U عاجز
lame U عاجز شدن
Stop pushing! U عاجز نکنید !
feeble U ناتوان عاجز
feeblest U ناتوان عاجز
feebler U ناتوان عاجز
determinants U تصمیم گیرنده عاجز
determinant U تصمیم گیرنده عاجز
trigger happy U عاجز از کنترل خود در اثرشادی
trigger-happy U عاجز از کنترل خود در اثرشادی
importunate U عاجز کننده سماجت امیز
with one's back to the walking U درتنگنا عاجز شده تک مانده درجنگ
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
inviable U عاجز از ادامه بقا در اثرساختمان نژادی و ارثی
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
inconvenient U ناراحت
uncomfortably U ناراحت
uncomfortable U ناراحت
uneasy U ناراحت
uptight U ناراحت
worried U ناراحت
comfortless U ناراحت
incommodious U ناراحت
down in the dumps <idiom> U ناراحت
disturbed U ناراحت
tensest U ناراحت
fretful U ناراحت
tensing U ناراحت
ill at ease U ناراحت
tenses U ناراحت
peaceless U ناراحت
tenser U ناراحت
uneasily U ناراحت
tensed U ناراحت
tense U ناراحت
fidgety U ناراحت
off-putting U ناراحت کننده
shook up <idiom> U نگران ،ناراحت
upsets U نژند ناراحت
upsetting U نژند ناراحت
under a cloud <idiom> U ناراحت وغمگین
fidget U ناراحت بودن
fidgeted U ناراحت بودن
fidgets U ناراحت بودن
distraught U شوریده ناراحت
grouching U ادم ناراحت
incommoded by want of room U ناراحت از حیث
incommodiously U بطور ناراحت
grouched U ادم ناراحت
fidgeting U ناراحت بودن
grouch U ادم ناراحت
grouches U ادم ناراحت
painful U ناراحت کننده
upset U نژند ناراحت
to feel strange U ناراحت بودن
hung over U ناراحت ازاعتیاد
i passed an uneasy night U ناراحت بودم
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
upsetting conversation U گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out <idiom> U ناراحت ،دردسر،اذیت
What have I done to offend you? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
antsy <adj.> U بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
He is on edge. He is restive. U آرام ندارد (ناراحت است )
worrywart U ادم غصه خور و ناراحت
nightmare U خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode U ناراحت گذاردن دردسر دادن
He gets really upset. U او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
to be on thorns U ناراحت یادل واپس بودن
nightmares U خواب ناراحت کننده و غم افزا
I dont mind the cold . U از سرما ناراحت نمی شوم
He feels bad about it . He is concerned about it. U از این موضوع ناراحت است
It is preying on my mind. U خیالم را ناراحت کرده است
I was devastated. <idiom> U من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
unhandy U ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. U ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com