English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 60 (1 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inconvenience U ناراحتی
inconvenienced U ناراحتی
inconveniences U ناراحتی
inconveniencing U ناراحتی
uneasiness U ناراحتی
turmoil U ناراحتی
hazard U ناراحتی
hazarded U ناراحتی
hazarding U ناراحتی
hazards U ناراحتی
discommodity U ناراحتی
disquietude U ناراحتی
incommodiousness U ناراحتی
inquietude U ناراحتی
queasiness U ناراحتی
unease U ناراحتی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
thorns U موجب ناراحتی
worrisome U مسبب ناراحتی
dyspnea U ناراحتی درتنفس
flea bite U اندک ناراحتی
incommodity U زیان ناراحتی
kiaugh U اضطراب ناراحتی
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
worriment U ناراحتی غم زدگی
malease U ناراحتی بیقراری
irritations U خشم ناراحتی
malaise U ناراحتی بیقراری
disturbance U ناراحتی مزاحمت
disturbances U ناراحتی مزاحمت
discomfort U ناراحتی رنج
discomforts U ناراحتی رنج
discomfiture U ناراحتی رنج
thorn U موجب ناراحتی
ailments U درد ناراحتی
ailment U درد ناراحتی
irritation U خشم ناراحتی
discomfort relief ratio U بهر راحتی- ناراحتی
get (someone) down <idiom> U باعث ناراحتی شدن
stomach upset U ناراحتی معده [پزشکی]
tummy upset [coll.] U ناراحتی معده [پزشکی]
upset stomach U ناراحتی معده [پزشکی]
indigestion U ناراحتی معده [پزشکی]
dyspepsy U ناراحتی معده [پزشکی]
squirmed U ناراحتی نشان دادن
squirms U ناراحتی نشان دادن
squirming U ناراحتی نشان دادن
squirm U ناراحتی نشان دادن
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
What's up with him? U این چه ناراحتی دارد؟ [اصطلاح روزمره]
psychoneurosis U ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
foofaraw U ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
nuisance tax U مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> U مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
contrasting U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrast U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasts U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasted U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com