Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 89 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
incommodious
U
ناراحت
worried
U
ناراحت
fidgety
U
ناراحت
uncomfortable
U
ناراحت
uncomfortably
U
ناراحت
inconvenient
U
ناراحت
uneasily
U
ناراحت
uneasy
U
ناراحت
fretful
U
ناراحت
disturbed
U
ناراحت
tense
U
ناراحت
tensed
U
ناراحت
tenser
U
ناراحت
tenses
U
ناراحت
tensest
U
ناراحت
tensing
U
ناراحت
comfortless
U
ناراحت
ill at ease
U
ناراحت
peaceless
U
ناراحت
uptight
U
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
U
ناراحت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
under a cloud
<idiom>
U
ناراحت وغمگین
shook up
<idiom>
U
نگران ،ناراحت
upsetting
U
نژند ناراحت
i passed an uneasy night
U
ناراحت بودم
perturb
U
ناراحت کردن
incommodiously
U
بطور ناراحت
incommoded by want of room
U
ناراحت از حیث
off-putting
U
ناراحت کننده
incommode
U
ناراحت کردن
discommode
U
ناراحت کردن
upsets
U
نژند ناراحت
upset
U
نژند ناراحت
discomfort
U
ناراحت کردن
fidgets
U
ناراحت بودن
fidgeting
U
ناراحت بودن
fidgeted
U
ناراحت بودن
fidget
U
ناراحت بودن
hung over
U
ناراحت ازاعتیاد
painful
U
ناراحت کننده
to feel strange
U
ناراحت بودن
distemper
U
ناراحت کردن
distraught
U
شوریده ناراحت
grouching
U
ادم ناراحت
grouches
U
ادم ناراحت
grouched
U
ادم ناراحت
grouch
U
ادم ناراحت
discomforts
U
ناراحت کردن
discomfiture
U
ناراحت کردن
harasses
U
ناراحت کردن دشمن
harass
U
ناراحت کردن دشمن
antsy
<adj.>
U
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
upsetting conversation
U
گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out
<idiom>
U
ناراحت ،دردسر،اذیت
What have I done to offend you?
U
من چطور تو را ناراحت کردم؟
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind.
U
خیالم را ناراحت کرده است
He gets really upset.
U
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
He feels bad about it . He is concerned about it.
U
از این موضوع ناراحت است
I dont mind the cold .
U
از سرما ناراحت نمی شوم
worrywart
U
ادم غصه خور و ناراحت
disquiet
U
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
nightmares
U
خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode
U
ناراحت گذاردن دردسر دادن
to be on thorns
U
ناراحت یادل واپس بودن
nightmare
U
خواب ناراحت کننده و غم افزا
I was devastated.
<idiom>
U
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
turn (someone) off
<idiom>
U
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
unhandy
U
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
bug
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
U
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
treading on eggshells
<idiom>
U
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
walking on eggshells
<idiom>
U
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
oppressive
U
خورد کننده ناراحت کننده
unsettle
U
ناراحت کردن مغشوش کردن
hagride
U
ناراحت کردن عاجز کردن
knock up
U
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
U
ابستن کردن ناراحت کردن
unsettles
U
ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-ups
U
ابستن کردن ناراحت کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com