Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
U
میان دعوا نرخ طى کردن .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to quarrel with somebody
<idiom>
U
با کسی دعوا کردن
to instigate an argument
U
تحریک به دعوا کردن
brabble
U
مشاجره کردن دعوا
cut both ways
<idiom>
U
به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
disclaim
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed
U
ترک دعوا کردن نسبت به
oppugn
U
مبارزه کردن با دعوا کردن
medoterranean
U
واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock
U
میان چوب میان تیر
intervenient
U
در میان اینده واقع در میان
uncreate
U
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
seeped
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
cut of a corner
U
میان بر کردن
cut across
U
میان بر کردن
syncopate
U
از میان کوتاه کردن
intract
U
در میان هم کار کردن
insert
U
داخل کردن در میان گذاشتن
to cut short
U
قطع کردن میان برکردن
interjects
U
در میان امدن مداخله کردن
intervened
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjecting
U
در میان امدن مداخله کردن
interjected
U
در میان امدن مداخله کردن
inserts
U
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
U
داخل کردن در میان گذاشتن
interject
U
در میان امدن مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
to split the difference
U
تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
coopt
U
انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
strife
U
دعوا
dustup
U
دعوا
night brawler
U
شب دعوا کن
interpolating
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
quarreled
U
دعوا ستیزه
dust-ups
U
جنگ و دعوا
cat-and-dog
<adj.>
U
پر جنگ و دعوا
quiteclaim
U
ترک دعوا
dust-up
U
جنگ و دعوا
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
wrangler
U
دعوا کننده
quarrels
U
دعوا ستیزه
quarrelling
U
دعوا ستیزه
imparlance
U
تعویق دعوا
discord
U
دعوا نزاع
quarrelled
U
دعوا ستیزه
quarreling
U
دعوا ستیزه
action
U
اقامهء دعوا
actions
U
اقامهء دعوا
quarrel
U
دعوا ستیزه
callet
U
دعوا و غوغا
champerty
U
شرکت در دعوا
bust-up
U
دعوا-مشاجره
squealed
U
دعوا نزاع
contested
U
رقابت دعوا
contesting
U
رقابت دعوا
squeals
U
دعوا نزاع
disclamation
U
ترک دعوا
contests
U
رقابت دعوا
contest
U
رقابت دعوا
To be itching fo r a fight . To be on the war path.
U
سر دعوا داشتن
squeal
U
دعوا نزاع
rivaled
U
طرف مقابل دعوا
rivals
U
طرف مقابل دعوا
nonjoinder
U
عدم ورود در دعوا
rivalling
U
طرف مقابل دعوا
rivaling
U
طرف مقابل دعوا
to instigate an argument
U
دعوا راه انداختن
rivalled
U
طرف مقابل دعوا
kick up a row
U
دعوا راه انداختن
debatable ground
U
زمین یامرزمورد دعوا
rival
U
طرف مقابل دعوا
jars
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jar
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jarred
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
have a bone to pick
U
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to live like cat and dog
U
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
the nature of the case
U
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
jack pot
U
دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
In a quarrel they do not distribute sweetmeat.
<proverb>
U
توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
hot dog skiing
U
اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
demoralized
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
single space
U
در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
demoralizes
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
psychophysics
U
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
amid
U
در میان
diameters
U
میان بر
through
U
از میان
diameter
U
میان بر
shortcut
U
میان بر
staggers
U
یک در میان
intershoot
U
در میان
midrib
U
رگ میان
staggering
U
یک در میان
middles
U
میان
overthwart
U
از میان
center
U
میان
omphalos
U
میان
mean line
U
خط میان
mean water
U
میان اب
in the midden of
U
در میان
middling
U
میان
among
U
میان
mongst
U
میان
middle
U
میان
waists
U
میان
waistlines
U
میان
thru
U
از میان
waistline
U
میان
into
U
در میان
centered
U
میان
mesocarp
U
میان بر
centers
U
میان
in our midst
U
در میان ما
centre
U
میان
centred
U
میان
stagger
U
یک در میان
cross country
U
میان بر
middle part
U
میان
crosscut
U
میان بر
per
U
از میان
between
U
میان
amongst
U
در میان
waist
U
میان
half back
U
میان
interposing
U
پا به میان گذاردن
merlon
U
میان دو تیرکش
interdisciplinary
U
میان رشتهای
middle finger
U
انگشت میان
blow in
U
حمله از میان خط
middle sized
U
میان اندازه
midcourse
U
میان راه
intermural
U
میان دیواری
mesencephalon
U
میان مغز
spotty
U
چنددر میان
intervascular
U
واقع در میان رگ ها
interlucent
U
میان تاب
mesothorax
U
میان سیه
midships
U
در میان کشتی
bummer
U
چرخ میان
mesosphere
U
میان- سپهر
hollow
<adj.>
U
میان تهی
mesosphere
U
میان کره
intertrial
U
میان کوششی
mesoderm
U
میان پوست
midbrain
U
میان مغز
navels
U
میان وسط
waists
U
میان تنه
intermontane
U
میان کوه
navel
U
میان وسط
ambiequal
U
میان حال
medius
U
انگشت میان
middle aged
U
میان سال
interposes
U
پا به میان گذاردن
midsection
U
میان بخش
interpolations
U
میان یابی
interpolation
U
میان یابی
midmost
U
میان ترین
interposed
U
پا به میان گذاردن
mediastinum
U
میان پرده
interpose
U
پا به میان گذاردن
midrib
U
رگ میان برگ
middleware
U
میان افزار
intersegmental
U
میان قطعهای
waist
U
میان تنه
middleweight
U
میان وزن
middle age
U
میان سال
via
U
میان راه
internode
U
میان گره
middle weight
U
میان وزن
middlemost
U
میان ترین
of middle a
U
میان سال
among each other
<adv.>
U
میان خودشان
ambiversion
U
میان گرایی
ambivert
U
میان گرا
interposition
U
پا میان گذاری
to make mincemeat of
U
از میان بردن
an a days
U
یک روز در میان
enclosure
U
میان بار
enclosures
U
میان بار
to gird up one's loins
U
میان بستن
midweek
U
میان هفته
midrange
U
میان دامنه
inter vivos
U
در میان زنده ها
staggered riveting
U
پرچکاری یک در میان
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com