English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
submission U موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
arbitrating U به داوری ارجاع کردن
arbitrate U به داوری ارجاع کردن
arbitrated U به داوری ارجاع کردن
arbitrates U به داوری ارجاع کردن
reference U ارجاع امر به داوری
references U ارجاع امر به داوری
relegates U ارجاع کردن
relegated U ارجاع کردن
relegate U ارجاع کردن
relegating U ارجاع کردن
dereference U پس ارجاع کردن
to i. person with an opinion U عقیدهای رابه کسی تلقین کردن
recommit U دوباره به کیمسیون ارجاع کردن
pitch U توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
pitches U توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
lobby U تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies U تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied U تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
typecasting U ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
typecasts U ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
typecast U ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
check string U ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
referred U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refer U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
linkage U ترکیب برنامههای جداگانه با هم و استاندارد کردن فراخوانی ها و ارجاع ها در آنها
linkages U ترکیب برنامههای جداگانه با هم و استاندارد کردن فراخوانی ها و ارجاع ها در آنها
umpire U داوری کردن
referees U داوری کردن
arbitrage U داوری کردن
misjudging U بد داوری کردن
arbitrating U داوری کردن
misjudges U بد داوری کردن
arbitrates U داوری کردن
umpires U داوری کردن
judge U داوری کردن
refereeing U داوری کردن
referee U داوری کردن
refereed U داوری کردن
adjudge داوری کردن
umpired U داوری کردن
umpiring U داوری کردن
misjudged U بد داوری کردن
arbitrated U داوری کردن
misjudge U بد داوری کردن
adjudicate U داوری کردن
judging U داوری کردن
arbitrate U داوری کردن
adjudicated U داوری کردن
adjudicates U داوری کردن
adjudicating U داوری کردن
arbiter U داوری کردن
judged U داوری کردن
judges U داوری کردن
arbiters U داوری کردن
prejudged U پیش داوری کردن
prejudging U پیش داوری کردن
to hold the scales even U عادلانه داوری کردن
prejudges U پیش داوری کردن
prejudge U پیش داوری کردن
To raise a question . To bring up a matter . U موضوعی رامطرح کردن
to grasp an idea U موضوعی رادرک کردن
to touch upon [a topic] U ذکر کردن [موضوعی]
To follow up (trace) a matter (case). U موضوعی را دنبال کردن
to approach [a topic] U ذکر کردن [موضوعی]
assigned U ارجاع کردن تعیین کردن
assigning U ارجاع کردن تعیین کردن
assigns U ارجاع کردن تعیین کردن
assign U ارجاع کردن تعیین کردن
judging U داوری کردن فتوی دادن
judge U داوری کردن فتوی دادن
judges U داوری کردن فتوی دادن
judged U داوری کردن فتوی دادن
to rule on something U حکم کردن در موضوعی [قانون]
to sit U درباره موضوعی جلسه کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . U موضوعی را ماست مالی کردن
nial a line to the counter U کذب موضوعی را ثابت کردن
to over a subject U موضوعی را با خنده بحث کردن
To discuss a question with someone . U موضوعی را با کسی مطرح کردن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
to backtrack <idiom> <verb> U نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to argue the case for [against] something U بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
to row back <idiom> <verb> U نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to argue for [against] something U بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
rogatory commission U موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to paint a rosy picture of something U امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
dismiss U منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismisses U منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing U منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
judge U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
to linger on a subject U روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
talk out U بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
extraditing U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
adjudging U داوری کردن محکوم کردن
adjudges U داوری کردن محکوم کردن
adjudged U داوری کردن محکوم کردن
make a diplomatic representation U به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
referral U ارجاع
referrals U ارجاع
reference U ارجاع
references U ارجاع
cell reference U ارجاع سل
to sniff up water U اب رابه بینی کشیدن
To take a chance . To risk it. U دل رابه دریا زدن
mixed cell refernce U ارجاع سل ترکیبی
external reference U ارجاع خارجی
cross reference U ارجاع متقابل
self reference U خود ارجاع
backward reference U ارجاع به عقب
relative cell reference U ارجاع سل رابطهای
external reperence U ارجاع خارجی
global reference U ارجاع سراسری
duty assignment U ارجاع شغل
cross-reference U ارجاع متقابل
cross-references U ارجاع متقابل
circular reference U ارجاع چرخشی
forward reference U ارجاع به جلو
call by reference U فراخوانی با ارجاع
She wrecked the party for us. U مهمانی رابه مازهر کرد
establishing U کسی رابه مقامی گماردن
own up <idiom> U گناه رابه گردن گرفتن
Not to let someone have a say. U کسی رابه بازی نگرفتن
establishes U کسی رابه مقامی گماردن
establish U کسی رابه مقامی گماردن
To mail a letter. U نامه ای رابه پست انداختن
They bombarded the building. U ساختمان رابه توپ بستند
recommitment U ارجاع بکمیسیون پارلمانی
cross reference table U جدول ارجاع متقابل
recommittal U ارجاع بکمیسیون پارلمانی
He turned his back on us. U پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
He made over the house to his son . U خانه رابه اسم پسرش کرد
You have been recommended to us. U توصیه شما رابه ما کرده اند
lay off (someone) <idiom> U کاری رابه علت درآمد کم کنارگذاشتن
illuminating U چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate U چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates U چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To give someone full powerw. U ریش وقیچه رابه دست کسی دادن
advising bank U بانکی که گشایش اعتبار اسنادی رابه ذینفع
open system interconnection reference U مدل ارجاع ارتباط سیستم باز
baits U خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baited U خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
bait U خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
cross-reference U مراجعه ازفهرستی به فهرست دیگر ارجاع متقابل
cross-references U مراجعه ازفهرستی به فهرست دیگر ارجاع متقابل
cross reference U مراجعه ازفهرستی به فهرست دیگر ارجاع متقابل
track bolt U پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
compact U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacting U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacted U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacts U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
byte U پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
bytes U پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
drawbar U میلهای که واگونهای قطار رابه لکوموتیو متصل میکند میله اتصال واگون
enjambment U دنبالهء سخنی رادرشعریابیت بعدی ادامه دادن دنباله سطری رابه سطردیگرکشیدن
capitalization U عمل یک کلمه پردازکه یک خط یا بلاک متن رابه حروف بزرگ تبدیل میکند
procedendo U حکم ارجاع مجدد دعوی از محکم عالی به دادگاه تالی
references U فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد
reference U فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد
judgments U داوری
judgement U داوری
judgements U داوری
adjudication U داوری
arbitration U داوری
umpirage U داوری
justiceship U داوری
thematic U موضوعی
locals U موضوعی
local U موضوعی
pointlessness U بی موضوعی
topical U موضوعی
haze U موضوعی
frame of reference U چهارچوب داوری
ad hoc arbitration U داوری موردی
value judgment U داوری ارزشی
agreement of arbitration U قرارداد داوری
judgement U دادرسی داوری
the great inquest U روز داوری
umpire U حکمیت داوری
infatuated U دارای داوری بد
arbitration committee U کمیته داوری
arbitration clause U شرط داوری
arbitration award U رای داوری
appeal to arbitration U توسل به داوری
arbitral award U رای داوری
frames of reference U چهارچوب داوری
vermifuge U داوری ضد کرم
arbitrable U قابل داوری
arbitral tribunal U دیوان داوری
judgment U داوری دادرسی
umpired U حکمیت داوری
judgements U دادرسی داوری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com