Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
That won't work with me!
U
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
U
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed
U
چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
tout temps prist
U
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
prepare for action
U
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
How much is that?
U
چقدر بدهم؟
i cannot say him nay
U
نمتوانم پاسخ رد به او بدهم نمیتوانم به او
i cannot positively promise
U
نمیتوانم قول قطعی بدهم
Where can I get my car washed?
کجا میتوانم اتومبیلم را بدهم بشویند؟
I can't go on any longer.
U
من دیگر نمی توانم ادامه بدهم.
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).
U
من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
I'd like to leave my luggage, please.
من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
iam pretty well
U
بد نیستم
i am only middling
U
بد نیستم
i am not of his mind
U
نیستم
i am not good at sums
U
نیستم
I don't want to say anything about that.
U
من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
Please let me take a share in the expenses.
U
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
It would not be proper for me to give you that information.
U
درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
I want to leave the car in the railway station
U
من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
I cannot square it with my conscience to ...
U
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
non placer
U
موافق نیستم
i am not a with him
U
با او اشنا نیستم
I am in the dark. Iam not in the picture.
U
من در جریان نیستم
That's not my province.
U
من مسئول آن نیستم.
Not my department.
<idiom>
U
من مسئول نیستم.
I'm not worth it.
U
من در حد اون نیستم.
I am not your maid.
U
نوکرت که نیستم.
I had no opportunity to discuss the matter .
U
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
i do not belong here
U
من اهل اینجا نیستم
but don't hold me to it
[idiom]
U
ولی مطمئن نیستم
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
i am unused to that noise
U
من به ان صدا اشنا نیستم
i am unwilling to go
U
راضی نیستم بروم
I'm uneasy about it.
U
من باهاش راحت نیستم.
i am unwilling to go
U
مایل نیستم بروم
I am not worried about it.
U
من در موردش نگران نیستم.
I am not as mad as all that .
U
آنقدها هم دیوانه نیستم
Nothing is further from my mind than marriage .
U
اصلا" فکر ازدواج نیستم
Such things just dont interest me.
U
توی این خطها نیستم
I'm not made of money!
<idiom>
U
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
I'm not too keen on it.
<idiom>
U
من خیلی بهش مشتاق نیستم.
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من ساده لوح نیستم !
[اصطلاح]
I am not aware of that.
<idiom>
U
درباره اش آگاه نیستم.
[اصطلاح]
I am not much of a cinema-goer.
U
زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
U
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
To stage political demonstrations.
U
تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
Count me out .
U
دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
iam out of practice
U
چندی است که وارد کار نیستم
iam not in prac tice
U
چندی است وارد کار نیستم
Let me back up and explain how ...
U
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
I dont smoke at all.
U
اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
U
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
how much do i owe you
U
چقدر بشما بدهکار هستم چقدرباید بشما بدهم چقدرطلب شمامیشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
existing
U
حاضر
present
U
حاضر
stock
U
:حاضر
ubiquitous
U
حاضر
stocked
U
:حاضر
presented
U
حاضر
presenting
U
حاضر
presents
U
حاضر
agreeable
U
حاضر
in the saddle
U
حاضر
on hand
<idiom>
U
حاضر
at present
U
در حال حاضر
at the moment
U
در حال حاضر
active
حاضر بخدمت
at the present moment
U
درحال حاضر
get ready
U
حاضر شدن
to e. an appearance
U
حاضر شدن
rigs
U
وضع حاضر
repartee
U
حاضر جوابی
operational
U
حاضر به کار
delicatessens
U
اغذیه حاضر
delicatessen
U
اغذیه حاضر
johnny on the sopt
U
حاضر و اماده
current
U
در حال حاضر
action front
U
حاضر به تیر
currents
U
در حال حاضر
make ready
U
حاضر شدن
existing
U
در حال حاضر
operationally ready
U
حاضر به کار
operationally ready
U
حاضر به عملیات
stand by
U
حاضر بودن
readiness to report
U
حاضر جوابی
here
U
بدینسو حاضر
ready wit
U
حاضر جوابی
rig
U
وضع حاضر
present
[at]
<adj.>
U
باشنده
[حاضر]
[در]
attending
U
حاضر بودن
attend
U
حاضر بودن
omnipresent
U
حاضر در همه جا
omnipresent
U
همه جا حاضر
ready
U
قبضه حاضر
readying
U
حاضر به کار
readying
U
قبضه حاضر
willing
U
حاضر خواهان
attends
U
حاضر بودن
rigged
U
وضع حاضر
readies
U
حاضر به کار
readied
U
قبضه حاضر
For the time being. At peresent. presently.
U
درحال حاضر
readied
U
حاضر به کار
readies
U
قبضه حاضر
toss off
<idiom>
U
حاضر جواب
roll call
U
حاضر و غایب
ready
U
حاضر به کار
inbearing
U
فضولانه حاضر خدمت
operational route
U
جاده حاضر به کار
fitting out
U
حاضر کردن ناو
march order
U
حاضر براه کردن
inbearing
U
ناخوانده حاضر خدمت
he refused to go
U
حاضر نشد برود
action
U
فرمان حاضر به تیر
i agreed to go
U
حاضر شدم بروم
Get ready for the journey(trip)
U
برای مسافرت حاضر شو
ready position
U
حالت حاضر به تیر
attender
U
شخص حاضر در جایی
fair game
U
طعمهی حاضر و آماده
unready
U
غیراماده حاضر نشده
to conjure up
U
با سحر حاضر کردن
show up
U
سر موقع حاضر شدن
To call the roll. Roll-call.
U
حاضر غایب کردن
To prepare something. To get somethings ready.
U
چیزی را حاضر کردن
take off (time)
<idiom>
U
سرکار حاضر نشدن
To keep an appointment .
U
سر قرار حاضر شدن
get ready
U
حاضر کردن یا شدن
obliging
U
حاضر خدمات مهربان
actions
U
فرمان حاضر به تیر
to be present
U
باشنده
[حاضر]
بودن
call the roll
U
حاضر و غایب کردن
presence of mind
U
حاضر ذهنی هوشیاری
roll-call
U
حاضر و غایب کردن
roll-calls
U
حاضر و غایب کردن
Are you prepared to accept my conditions?
U
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
I wI'll get (persuade)him to sign .
U
اورا حاضر بامضاء می کنم
offer to buy something
U
حاضر به خرید چیزی شدن
Those who attended the meeting.
U
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I was an eye witness to what happened.
U
من حاضر وناظر وقا یع بودم
date
U
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
make ready
U
اماده شدن حاضر کردن
improvisator
U
بدیهه ساز حاضر جواب
ubiquitous
U
همه جا حاضر موجود درهمه جا
When will they be ready?
U
چه وقت آنها حاضر میشود؟
improvisation
U
بدیهه سازی حاضر جوابی
At the moment we are not able to ...
U
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
get ready
U
اماده شدن حاضر کردن
dates
U
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
readied
U
حاضربه تیر حاضر باشید
readying
U
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
U
حاضربه تیر حاضر باشید
roll call
U
حاضر و غایب کردن افراد
show up
U
حاضر شدن حضور یافتن
all available
U
کلیه توپخانه حاضر به تیر
embattle
U
حاضر شدن برای جنگ
senior officer afloat
U
ارشدترین افسر حاضر در ناو
readies
U
حاضربه تیر حاضر باشید
embattle
U
حاضر به جنگ کردن یا شدن
never to be at a loss for an answer
U
همیشه حاضر جواب بودن
set up
U
حاضر به جنگ کردن توپ
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to compel the attendance of a witness
U
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
he would take no refusal
U
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
operationally ready
U
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
operating force
U
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
ready rack
U
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
to report oneself
U
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
at this stage
<adv.>
U
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this time
<adv.>
U
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
currents
U
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
setting up
U
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set
U
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
U
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
current
U
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
rolling reserve
U
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
make the scene
<idiom>
U
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
make the grade
<idiom>
U
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
hath
U
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
our offer to render a service
U
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
actual job
[job held]
[occupation held]
U
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
ready missile
U
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
raise pistol
U
فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
to report for duty
U
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
colour
U
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colours
U
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
individual demand schedule
U
صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com