Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I've been doing it for nine years.
U
من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i do it at odd moments
U
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
i warrant
U
قول میدهم
i'll warrant
U
اطمینان میدهم
i will go
U
قول میدهم
i promise to come
U
قول میدهم بیایم
i teach him persian
U
من به او فارسی درس میدهم
To put in an appearance .
U
نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
i would sooner die than lie
U
مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
i take you at your world
U
قول شما را سند قرار میدهم
i give you my world for it
U
قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
biyearly
U
سالی دوبار
famine
U
تنگ سالی
drouth
U
خشک سالی
famines
U
تنگ سالی
per annum
U
هر سالی سالیانه
droughts
U
خشک سالی تنگی
drought
U
خشک سالی تنگی
novennial
U
نه سالی به نه سال رخ دهنده
remontant
U
سالی دوبارگل دهنده
semiannual
U
شش ماهه نصف سالی
etesian
U
سالی یک مرتبه واقع شونده
the year in question
U
سالی که مورد بحث است
All the year round. Yes in year out .
U
سالی دوازده ماه ( هر سال )
biannual
U
سالی دوبار دوسال یکبار
dry year
U
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year
U
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
She comes here once in a blue moon .
U
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet
U
دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
walker cup
U
مسابقه گلف بین مردان اماتور امریکا و انگلستان سالی یک بار
to prove my vow i give my hand
برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
execution
U
انجام
compietion
U
انجام
sequels
U
انجام
sequel
U
انجام
implements
U
انجام
accomplishment
U
انجام
end all
U
انجام
performances
U
انجام
fulfilment
U
انجام
effectuation
U
انجام
at last
U
سر انجام
fulfillment
U
انجام
performance
U
انجام
implementation
U
انجام
implement
U
انجام
completion
U
انجام
implementation
U
انجام
achievement
U
انجام
achievements
U
انجام
terminuse ad quem
U
انجام
commissioning
U
انجام
consummation
U
انجام
implemented
U
انجام
commission
U
انجام
commissions
U
انجام
enforcement
U
انجام
transaction
U
انجام
implementing
U
انجام
put into effect
U
به انجام رساندن
bring into being
U
به انجام رساندن
accomplishes
U
انجام دادن
accomplishing
U
انجام دادن
actualise
[British]
U
انجام دادن
actualize
U
انجام دادن
accomplished
U
انجام شده
carry out
U
انجام دادن
honoring
U
انجام تعهد
paying
U
انجام دادن
pay
U
انجام دادن
honour
U
انجام تعهد
honors
U
انجام تعهد
accomplisher
U
انجام دهنده
achiever
U
انجام دهنده
honored
U
انجام تعهد
chars
U
انجام دادن
honoured
U
انجام تعهد
charring
U
انجام دادن
char
U
انجام دادن
pays
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
carry ineffect
U
به انجام رساندن
implement
U
به انجام رساندن
accomplishable
U
انجام دادنی
put ineffect
U
به انجام رساندن
put inpractice
U
به انجام رساندن
carry into effect
U
به انجام رساندن
do up
U
انجام دادن
contrivable
<adj.>
U
انجام پذیر
make something happen
U
به انجام رساندن
feasibility
U
توانایی انجام
actualize
U
به انجام رساندن
carry ineffect
U
انجام دادن
chare
U
انجام دادن
implement
U
انجام دادن
put ineffect
U
انجام دادن
make something happen
U
انجام دادن
put inpractice
U
انجام دادن
carry into effect
U
انجام دادن
completion of a contract
U
انجام یک قرارداد
complier
U
انجام دهنده
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
actions
U
انجام کاری
repetition
U
باز انجام
done
U
انجام شده
action
U
انجام کاری
repeat
U
باز انجام
performing
U
انجام دهنده
repeats
U
باز انجام
fulfils
U
انجام دادن
fulfills
U
انجام دادن
fulfilling
U
انجام دادن
fulfilled
U
انجام دادن
administer
انجام دادن
pending
U
در دست انجام
manipulation
U
انجام با مهارت
repetitions
U
باز انجام
implementing
U
انجام دادن
effectual
U
انجام شدنی
implements
U
انجام دادن
effect
U
انجام دادن
effected
U
انجام دادن
effecting
U
انجام دادن
out-and-out
U
انجام شده
implemented
U
انجام دادن
implement
U
انجام دادن
successful
U
نیک انجام
fulfil
U
انجام دادن
put into practice
U
انجام دادن
put into effect
U
انجام دادن
bring into being
U
انجام دادن
accomplish
U
به انجام رساندن
bring inbeing
U
به انجام رساندن
unfulfilled
U
انجام نشده
carry out
U
به انجام رساندن
execute
U
به انجام رساندن
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
make a reality
U
به انجام رساندن
honouring
U
انجام تعهد
fulfill
[American]
U
انجام دادن
performs
U
انجام دادن
performed
U
انجام دادن
out and out
U
انجام شده
perform
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
bring inbeing
U
انجام دادن
carry out
U
انجام دادن
honours
U
انجام تعهد
execute
U
انجام دادن
put into practice
U
به انجام رساندن
make out
<idiom>
U
انجام دادن
confrontational
U
انجام اعتصاب
to be fulfilled
U
انجام گرفتن
non-starters
U
کار نا انجام
executable
<adj.>
U
انجام شدنی
put on
U
انجام دادن
workable
<adj.>
U
انجام شدنی
executable
<adj.>
U
انجام پذیر
workable
<adj.>
U
انجام پذیر
non-starter
U
کار نا انجام
practicable
<adj.>
U
انجام پذیر
possible
[doable, feasible]
<adj.>
U
انجام پذیر
manageable
<adj.>
U
انجام پذیر
achievable
<adj.>
U
انجام پذیر
doable
<adj.>
U
انجام پذیر
feasible
<adj.>
U
انجام پذیر
go through
U
انجام دادن
makable
[spv. makeable]
<adj.>
U
انجام پذیر
the d. of duty
U
انجام وفیفه
godspeed
U
پایان انجام
makeable
<adj.>
U
انجام پذیر
thrust line
U
خط حمله خط انجام تک
makable
<adj.>
U
انجام شدنی
to put through
U
انجام دادن
do-it-yourself
U
خود انجام
to make good
U
انجام دادن
to go through
U
انجام دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com