English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reconciling U اشتی دادن
reconcile U اشتی دادن
conciliate U اشتی دادن
accords U اشتی دادن
accorded U اشتی دادن
accord U اشتی دادن
reconciles U اشتی دادن
to make peace between two men U دو کس را با هم اشتی دادن
conciliating U اشتی دادن
conciliates U اشتی دادن
conciliated U اشتی دادن
agree U اشتی دادن مطابقت کردن
agrees U اشتی دادن مطابقت کردن
agreeing U اشتی دادن مطابقت کردن
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
hemagglutinate U منعقدکردن
closes U منعقدکردن
closest U منعقدکردن
closer U منعقدکردن
close U منعقدکردن
reconcilement U اشتی
detente U اشتی
conciliation U اشتی
placation U اشتی
reconciliation U اشتی
makepeace U اشتی ده
makepeace U اشتی جو
irreconcilable U اشتی ناپذیر
to make one'speace U اشتی کردن
to be at peace U در اشتی بودن
placater U اشتی دهنده
to make it up U اشتی کردن
to bury the hatchet U اشتی کردن
conciliator U اشتی دهنده
repatriating U اشتی باوطن
repatriates U اشتی باوطن
placative U اشتی کننده
peaceable U اشتی پذیر
placate U اشتی کردن
placated U اشتی کردن
placating U اشتی کردن
peace U اشتی صلح
placates U اشتی کردن
repatriate U اشتی باوطن
pax U بوسه اشتی
repatriated U اشتی باوطن
kissing kind U درحال اشتی
imparlance U مهلت برای اشتی
to keep the peace U اشتی رابرقرار داشتن
disarm U به حالت اشتی درامدن
disarmed U به حالت اشتی درامدن
disarms U به حالت اشتی درامدن
pax britannica U اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
betwixt U درمیان
altern U یک درمیان
midst U درمیان
amid U درمیان
between U درمیان
alternates U یک درمیان
alternate U یک درمیان
in between U درمیان
tween U درمیان
twixt U درمیان
amidst U درمیان
alternated U یک درمیان
encloses U درمیان گذاشتن
amid ships U درمیان کشتی
interjects U درمیان انداختن
interjecting U درمیان انداختن
interjected U درمیان انداختن
interject U درمیان انداختن
amidships U درمیان کشتی
Every three days . U سه روز درمیان
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
Among the people . U درمیان مردم
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
enclose U درمیان گذاشتن
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
every other day U یک روز درمیان
every other d. U یک روز درمیان
d. about U یک روز درمیان
triple space U دو خط درمیان کردن
among U درمیان درزمرهء
double space U یک خط درمیان نوشتن
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
enclosing U درمیان گذاشتن
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
interlucent U درمیان درخشنده
alternate U یک درمیان امدن متناوب
mediated U درمیان واقع شدن
mediate U درمیان واقع شدن
alternated U یک درمیان امدن متناوب
adopting U درمیان خود پذیرفتن
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
adopt U درمیان خود پذیرفتن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
alternates U یک درمیان امدن متناوب
mediates U درمیان واقع شدن
mediating U درمیان واقع شدن
across U ازاین سو بان سو درمیان
midship U واقع درمیان کشتی
medially U چنانکه درمیان باشد
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualised U تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com