Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
resolve
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pass a resolution
U
مقرر داشتن
adjudge
مقرر داشتن
provide
U
مقرر داشتن
provides
U
مقرر داشتن
governs
U
مقرر داشتن
governed
U
مقرر داشتن
govern
U
مقرر داشتن
assigns
U
مقرر داشتن گماشتن
adjudged
U
مقرر داشتن دانستن
assigning
U
مقرر داشتن گماشتن
adjudges
U
مقرر داشتن دانستن
adjudging
U
مقرر داشتن دانستن
preordain
U
قبلا مقرر داشتن
assigned
U
مقرر داشتن گماشتن
assign
U
مقرر داشتن گماشتن
awarded
U
مقرر داشتن اعطا کردن
awarding
U
مقرر داشتن اعطا کردن
awards
U
مقرر داشتن اعطا کردن
award
U
مقرر داشتن اعطا کردن
avouch
U
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
mind
U
تصمیم داشتن
minding
U
تصمیم داشتن
minds
U
تصمیم داشتن
determining
U
تصمیم گرفتن
to be resolved
U
تصمیم گرفتن
determines
U
تصمیم گرفتن
resolve
U
تصمیم گرفتن
determine
U
تصمیم گرفتن
to come to a decision
U
تصمیم گرفتن
to make a decision
U
تصمیم گرفتن
resolves
U
تصمیم گرفتن
decides
U
تصمیم گرفتن
make up one's mind
U
تصمیم گرفتن
decide
U
تصمیم گرفتن
to take a d.
U
تصمیم گرفتن
to decide
[on]
U
تصمیم گرفتن
[در مورد]
preform
U
قبلا تصمیم گرفتن
pass a resolution
U
با رای گیری تصمیم گرفتن
to decide on a motion
U
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
tip the balance
<idiom>
U
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
to opt out
[of something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
sit back
<idiom>
U
راحتی داشتن ،مرخصی گرفتن
commemorated
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorate
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorates
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorating
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
caban
U
طرز قرار گرفتن پایه هابصورت هرمی برای نگه داشتن بال بالای بدنه
statutory law
U
مقرر
instruction
U
مقرر
due
U
مقرر
instructions
U
مقرر
statutory
U
مقرر
regulars
U
مقرر
regular
U
مقرر
regulars
U
معین مقرر
regular
U
معین مقرر
provision
U
مقرر کردن
courier station
U
مقرر پیک
prescript
U
مقرر شده
defaulted
U
در موعد مقرر
default
U
در موعد مقرر
defaulting
U
در موعد مقرر
thetic
U
مقرر معین
thetical
U
مقرر معین
standards
U
مقرر قانونی
defaults
U
در موعد مقرر
standard
U
مقرر قانونی
enactive
U
مقرر دارنده
due date
U
موعد مقرر
relevant time
U
موعد مقرر
agreed time
U
موعد مقرر
statutory
U
قانونی مقرر
due
U
لازم مقرر
in time
<idiom>
U
قبل از ساعت مقرر
by work
U
کار غیر مقرر
foreordain
U
از پیش مقرر کردن
foreordinate
U
از پیش مقرر کردن
exceed the deadline
U
گذشتن از مهلت مقرر
code
U
قانون قاعده مقرر
The deadline is coming closer.
U
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
standards
U
عیار قانونی استاندارد مقرر
standard
U
عیار قانونی استاندارد مقرر
The prescribed time - limit expires tomorrow .
U
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
anticipation
U
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin
U
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount
U
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding
U
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
U
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
plucking
U
تصمیم
irresolute
U
بی تصمیم
plucks
U
تصمیم
rulings
U
تصمیم
ruling
U
تصمیم
will-power
U
تصمیم
resolve
U
تصمیم
resolutions
U
تصمیم
resolution
U
تصمیم
plucked
U
تصمیم
determination
U
تصمیم
pluck
U
تصمیم
decisions
U
تصمیم
avowing
U
تصمیم
avow
U
تصمیم
avows
U
تصمیم
decision
U
تصمیم
nonplus
U
بی تصمیم
weak kneed
U
بی تصمیم
resolves
U
تصمیم
weak-kneed
U
بی تصمیم
resolved that ......
U
تصمیم گرفته شد که
decision table
U
جدول تصمیم
decision symbol
U
علامت تصمیم
nonplus
U
بی تصمیم بودن
decision tree
U
درخت تصمیم
canon
U
: تصویبنامه تصمیم
make up one's mind
<idiom>
U
تصمیم گیریکردن
canons
U
: تصویبنامه تصمیم
joint resolution
U
تصمیم مشترک
regnum
U
تصمیم مقتدرانه
freehand
U
ازادی در تصمیم
determiner
U
تصمیم گیرنده
decision theory
U
تئوری تصمیم
determiners
U
تصمیم گیرنده
resolution
U
نیت تصمیم
A one-sided(unilateral)decision.
U
تصمیم یکجانبه
decision structure
U
ساختار تصمیم
cut and dried
<idiom>
U
تصمیم قاطع
undecidable
U
تصمیم ناپذیر
decision box
U
جعبه تصمیم
decidable
U
تصمیم پذیر
decidability
U
تصمیم پذیری
special verdict
U
تصمیم ویژه
sewed up
<idiom>
U
تصمیم گیری
resolutely
U
از روی تصمیم
i made up my mind to
U
تصمیم گرفتم که ...
afore thought
U
سبق تصمیم
resolutions
U
نیت تصمیم
decision instruction
U
دستورالعمل تصمیم
decision process
U
فرایند تصمیم
decision making
U
تصمیم گیری
decision maker
U
تصمیم گیرنده
logical decision
U
تصمیم منطقی
take a dicision
U
اتخاذ تصمیم کردن
swear off
<idiom>
U
تصمیم به ترک چیزی
determinant
U
تصمیم گیرنده عاجز
determinants
U
تصمیم گیرنده عاجز
It was a well - timed ( timely ) decision .
U
تصمیم بموقعی بود
general verdict
U
تصمیم به وجه اطلاق
take a decision
U
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
self determination
U
تصمیم پیش خود
determine
U
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
U
قدرت اتخاذ تصمیم
malice aforethought
U
سبق تصمیم سوء
determines
U
اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
leave hanging (in the air)
<idiom>
U
بدون تصمیم قبلی
determining
U
اتخاذ تصمیم کردن
ratio decidendi
U
مبنای اصلی تصمیم
decision tree
U
مسیر تصمیم گیری
without aforethought
U
بدون سبق تصمیم
decision criteria
U
ضوابط تصمیم گیری
decision making policy
U
سیاست تصمیم گیری
decision making unit
U
واحد تصمیم گیرنده
decision model
U
الگوی تصمیم گیری
decision variable
U
متغیر تصمیم گیری
decision support system
U
سیستم پشتیبانی تصمیم
decision table
U
جدول تصمیم گیری
decision theory
U
نظریه تصمیم گیری
sub judice
U
بدون تصمیم قضایی
verdict
U
تصمیم هیات منصفه
make or buy decision
U
تصمیم به ساخت یاخرید
verdicts
U
تصمیم هیات منصفه
to take medical advice
U
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
qualified indorsement
U
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
order in council
U
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
decidable
U
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
dss
U
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
get down to brass tacks
<idiom>
U
فورا شروع به تصمیم گیری
willpower
U
تصمیم جدی نیروی اراده
partial jurisdiction
U
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag
U
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
premature decision
U
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
Soc
U
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com