English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
coexistent U باهم زیست کننده
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
intercourse U مقاربت
coition U مقاربت
sexual intercourse U مقاربت
sexual intercourse U مقاربت جنسی
sexual intercourse U مقاربت مواقعه
coitus U مقاربت جنسی
venery U مقاربت جنسی
sexual relations U مقاربت جنسی
dyspareunia U مقاربت دردناک
venereal desire U سهوت میل مقاربت
orgasms U حالت انزال در مقاربت
orgasm U حالت انزال در مقاربت
access U دسترسی یا مجال مقاربت
accesses U دسترسی یا مجال مقاربت
copulate U مقاربت جنسی کردن
copulated U مقاربت جنسی کردن
copulates U مقاربت جنسی کردن
copulating U مقاربت جنسی کردن
accessing U دسترسی یا مجال مقاربت
accessed U دسترسی یا مجال مقاربت
gashed U الت تناسلی زن مقاربت جنسی
gashing U الت تناسلی زن مقاربت جنسی
gashes U الت تناسلی زن مقاربت جنسی
gash U الت تناسلی زن مقاربت جنسی
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to mount somebody U با کسی مقاربت جنسی کردن [اصطلاح رکیک] [اصطلاح روزمره]
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
jointly U باهم
concerted U باهم
one with a U باهم
together U باهم
inchorus U باهم
conjointly U باهم
at once U باهم
concurrently U باهم
simultaneously U باهم
vis a vis U باهم
vis-a-vis U باهم
simoltaneously U باهم
simoltaneous U باهم
tutti U باهم
interweaving U باهم امیختن
to huddle together U باهم غنودن
interweaves U باهم امیختن
interweave U باهم امیختن
to keep company U باهم بودن
cowork U باهم کارکردن
interwove U باهم امیختن
to grow together U باهم پیوستن
coincides U باهم رویدادن
coexist U باهم زیستن
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
collaborate U باهم کارکردن
one anda U همه باهم
cohabitation U زندگی باهم
cooperate U باهم کارکردن
coinciding U باهم رویدادن
coincided U باهم رویدادن
coexisted U باهم زیستن
to whip in U باهم نگاهداشتن
coadunate U باهم روییده
We went together . U باهم رفتیم
to be together U باهم بودن
combine U باهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
concomitancy U باهم بودن
combining U باهم پیوستن
to work together U باهم کارکردن
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
all at once U همه باهم
collocation U باهم گذاری
kissing kind U باهم دوست
collaborating U باهم کارکردن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
interwed U باهم پیوند کردن
to be good pax U باهم دوست بودن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
to bill and coo U باهم غنج زدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
chum U باهم زندگی کردن
grades U جورکردن باهم امیختن
chums U باهم زندگی کردن
impacted U باهم جوش خورده
impacted U باهم جمع شده
they had words U باهم نزاع کردند
splice U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
coact U باهم نمایش دادن
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
interchanging U باهم عوض کردن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
coapt U باهم جور امدن
coapt U باهم متناسب شدن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
splices U باهم متصل کردن
splicing U باهم متصل کردن
correlation U بستگی دوچیز باهم
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to keep friends U باهم دوست ماندن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to keep company U باهم امیزش کردن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
confuses U باهم اشتباه کردن
sum U باهم جمع کردن
sums U باهم جمع کردن
to hang together U باهم مربوط بودن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
to grow together U باهم یکی شدن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
to grow into one U باهم یکی شدن
grade U جورکردن باهم امیختن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
add U جمع زدن باهم پیوستن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
col U پیشوند بمعانی باو باهم
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
altitude/height hold U متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor U کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com