Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it is our usual p to
U
معمول ما این است که
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
practice
U
معمول به عادت
in
U
معمول
in-
U
معمول
institution
U
رسم معمول عرف
coalition
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalitions
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
extra
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra-
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
addressing
U
استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
short
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shortest
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
characteristic
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
gondola
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondolas
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
retrograde
U
دوران در خلاف جهت معمول
gangling
U
بلند تراز حد معمول
usual
U
معمول
fashionably
U
مطابق معمول
normal
U
هنجار معمول
oversleep
U
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping
U
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps
U
بیش از حد معمول خوابیدن
overslept
U
بیش از حد معمول خوابیدن
negligence
U
اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
going
U
معمول
introduction
U
معمول سازی ابداع
introductions
U
معمول سازی ابداع
wide angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
wide-angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
undersized
U
کوچکتر از معمول
vogue
U
رسم معمول
style
U
معمول کردن مد کردن
styled
U
معمول کردن مد کردن
styles
U
معمول کردن مد کردن
styling
U
معمول کردن مد کردن
unorthodox
U
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
usage
U
معمول
usages
U
معمول
Advanced Technology Attachment
U
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
as usual
U
مطابق معمول
by usage
U
یا معمول سابق
consuetudinary
U
عادی معمول
cupola practice
U
روش معمول کوره کوپل
cylix
U
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
dry year
U
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
eccentrically
U
بطورغیر معمول
enchorial
U
معمول متعارفی
executive course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive length course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
fair wear and tear
U
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fashionableness
U
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
habitualness
U
معمول بودن معتادیت
in vogue
U
معمول
intercolonial
U
معمول در میان مستعمرات
international practice
U
طریقه معمول به بین المللی
it is unusually large
U
ازاندازه معمول بزرگتراست
it is usual with him
U
معمول اوست
mancipation
U
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
off the map
U
غیر معمول
out of the common
U
غیر معمول
out of the ordinary
U
غیر معمول
price current
U
صورت نرخهای معمول
production run
U
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
quite the thing
U
مطابق بارسم معمول
refresher
U
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
semidouble
U
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
such dresses are the vogue
U
اینجورلباسهامتداول معمول است
tacit collusion
U
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
to be in f.
U
معمول بودن
to set in
U
معمول شدن
underdistance
U
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
upper memory
U
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
wet year
U
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
off season
U
ارزان تر از معمول
substandard
U
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
usu
U
مخفف معمول
After the usual courtesies.
U
پس از تعارفات معمول
To overstep the mark. To go too far.
U
از حد معمول گذراندن
as usual
<idiom>
U
طبق معمول
slow down
<idiom>
U
از حد معمول آرامتر
in character
<idiom>
U
مثل معمول
usual conditions
U
شرایط معمول
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
U
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
bourgeois
<adj.>
U
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
non-directional design
U
طرح فراگیر
[این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
pictorial rug
U
قالیچه های تصویری
[قالیچه های پرتره]
[در اینگونه فرش ها نگاره های معمول فرش ها استفاده نمی شود و در آن از تصاویر انسان، حیوان، طبیعت، بناها و حوادث تاریخی بهره می گیرند. به آن نقش غلط نیز می گویند.]
salachak
U
فرش محرابی یموتی
[این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
bow-pew
U
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
cross-in-square
U
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
Partial phrase not found.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com