Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
uncover
U
معلوم کردن فاهر کردن
uncovering
U
معلوم کردن فاهر کردن
uncovers
U
معلوم کردن فاهر کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
deponont
U
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian
U
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
bids
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verifying
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
manifests
U
معلوم کردن فاش کردن
specifying
U
معین کردن معلوم کردن
specify
U
معین کردن معلوم کردن
locates
U
تعیین کردن معلوم کردن
revealed
U
فاش کردن معلوم کردن
manifesting
U
معلوم کردن فاش کردن
reveal
U
فاش کردن معلوم کردن
specifies
U
معین کردن معلوم کردن
located
U
تعیین کردن معلوم کردن
reveals
U
فاش کردن معلوم کردن
manifest
U
معلوم کردن فاش کردن
locating
U
تعیین کردن معلوم کردن
manifested
U
معلوم کردن فاش کردن
locate
U
تعیین کردن معلوم کردن
familiarising
U
معلوم کردن
to make known
U
معلوم کردن
ascertaining
U
معلوم کردن
ascertains
U
معلوم کردن
ascertained
U
معلوم کردن
familiarizing
U
معلوم کردن
familiarises
U
معلوم کردن
ascertain
U
معلوم کردن
to bring tl light
U
معلوم کردن
known
U
معلوم کردن
familiarised
U
معلوم کردن
To make known . To signify .
U
معلوم کردن
familiarize
U
معلوم کردن
familiarized
U
معلوم کردن
familiarizes
U
معلوم کردن
evinced
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evince
U
معلوم کردن ابراز داشتن
types
U
نوع خون را معلوم کردن
evinces
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evincing
U
معلوم کردن ابراز داشتن
type
U
نوع خون را معلوم کردن
typed
U
نوع خون را معلوم کردن
seal one's fate
U
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
develop
U
فاهر کردن عکس
judge by appearances
U
حکم به فاهر کردن
develops
U
فاهر کردن عکس
to keep up appearances
U
حفظ فاهر کردن
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
U
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
projects
U
فاهر کردن نشان دادن
projected
U
فاهر کردن نشان دادن
project
U
فاهر کردن نشان دادن
to evolve a fact
U
چگونگی امری را فاهر کردن
certifies
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
formats
U
مرتب کردن متن به طوری که به صورت چاپی روی کاغذ فاهر شود
blue key
U
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
format
U
مرتب کردن متن به طوری که به صورت چاپی روی کاغذ فاهر شود
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
scareup
U
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
keep up appearances
U
فاهر خود را حفظ کردن صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
active
U
معلوم
obvious
U
معلوم
the active voice
U
معلوم
illiquid
U
نا معلوم
indistinct
U
نا معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
U
معلوم شد که ...
known
U
معلوم
assignable
U
معلوم
determinate
U
معلوم
definite
U
معلوم
invisible
U
نا معلوم
overt
U
معلوم
given
U
معلوم
sharp cut
U
معلوم
pronounced
U
معلوم
intelligible
U
معلوم
to the fore
U
معلوم
inevidence
U
معلوم
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
cretain
U
معلوم بعض
known distance
U
فاصله معلوم
the date was not specified
U
تاریخ ان معلوم
known target
U
هدف معلوم
known distance
U
مسافت معلوم
the active voice
U
فعل معلوم
vaguest
U
غیر معلوم
seemingly
U
از قرار معلوم
noticeably
U
بطوربرجسته یا معلوم
evidently
U
از قرار معلوم
vague
U
غیر معلوم
kithe
U
معلوم شدن
presumedly
U
از قرار معلوم
known data
U
عناصر معلوم
known datum point
U
ایستگاه معلوم
that depends
U
معلوم نیست
vaguer
U
غیر معلوم
verb active
U
فعل معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
U
از قرار معلوم ...
manifestly
U
بطور معلوم
given conditions
U
شرایط معلوم
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
to come to light
U
معلوم شدن
discernibly
U
بطور معلوم
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
deponent
U
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
at a specified time
U
در وقت معین یا معلوم
apparent
U
معلوم وارث مسلم
present participle
U
وجه وصفی معلوم
it will manifest it self
U
معلوم خواهد گشت
obviously
U
بطور اشکار یا معلوم
time will tell
U
در آینده معلوم می شود
It is not known yet . It is not settled yet .
U
هنوز معلوم نیست
he proved to know the secret
U
معلوم شد راز را میداند
participles
U
وجه وصفی معلوم
participle
U
وجه وصفی معلوم
taskwork
U
کار معلوم کارناخوشایند
fatherless
U
فاقد مولف معلوم
present participles
U
وجه وصفی معلوم
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
It was evident from the start.
U
از اول کار معلوم بود
his fate is sealed
U
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
determinable
U
معلوم کردنی انقضاء پذیر
we shall see
U
تا ببینم بعد معلوم میشود
Is the departure time certain ?
U
وقت حرکت معلوم است؟
We know it for a fact that…
U
برایمان کاملا" معلوم است که ...
Certain notorious ( dubious ) characters .
U
عده افراد معلوم الحال
Known and unknown .
U
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
pedigreed
U
دارای نسب یادودمان معلوم
known datum point
U
نقطهای با مختصات وگرای معلوم
they are of a doubtful paterni
U
اصل انها معلوم نیست
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to go down to the wire
<idiom>
U
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
He is known to the police .
U
هویتش نزد پلیس معلوم است
We wI'll be notified(informed)of the results today.
U
امروز جواب کار معلوم می شود
Presumably she hasnt arrived yet .
U
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
spot elevation
U
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com