English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to hang up U معطل کردن مسکوت گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
suspend U مسکوت گذاشتن
suspending U مسکوت گذاشتن
suspends U مسکوت گذاشتن
To stand someone up . U کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
detain U معطل کردن
detaining U معطل کردن
detained U معطل کردن
detains U معطل کردن
To keep someone waiting . U کسی را معطل کردن
loiters U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiter U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
dead U مسکوت
abeyant abeyance U مسکوت عنه
left unsaid U مسکوت عنه مانده
to pass into silence U مسکوت عنه ماندن
fall into obeyance U مسکوت عنه ماندن
fall into abeyance U مسکوت عنه ماندن
to pause upon a word U روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
at a losses U معطل
stranded U معطل
pending U معطل
lingeringly U معطل کنان
What are you waiting for ? U معطل چه هستی ؟
To hang about . To be getting nowhere . U ول معطل بودن
to hang about U گشتن معطل شدن
to keep at bay U معطل نگاه داشتن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . U برای نان شب معطل مانده ام
waits U انتظار کشیدن معطل شدن
to keep somebody waiting U کسی را معطل نگه داشتن
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
My car is held up at the customs . U اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
He held me up [slowed me down] for a long time. U او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
waited U انتظار کشیدن معطل شدن
wait U انتظار کشیدن معطل شدن
don't wait the dinner for me U ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Get a move on . Expedite it . U اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
he made me wait U مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
The reporter was held at the checkpoint for several hours. U خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
fixes U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
cut U عبور کردن گذاشتن
lay down U فدا کردن گذاشتن
deposits U : ته نشین کردن گذاشتن
having U صرف کردن گذاشتن
deposit U : ته نشین کردن گذاشتن
inserts U گذاشتن جاسازی کردن
cuts U عبور کردن گذاشتن
have U صرف کردن گذاشتن
lodged U گذاشتن تسلیم کردن
lodges U گذاشتن تسلیم کردن
insert U گذاشتن جاسازی کردن
inserting U گذاشتن جاسازی کردن
stead U گذاشتن حمایت کردن
lodge U گذاشتن تسلیم کردن
inset U افزودن اضافه کردن گذاشتن
to put together U بکب کردن پیش هم گذاشتن
heeded U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
to shut up U حبس کردن درصندوق گذاشتن
deteriorates U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorate U خراب کردن روبزوال گذاشتن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
To trample upon justice. To be unfair. U پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
apply U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
heeding U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deposits U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
dumfound U متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
to put a way childish U صرف کردن گرو گذاشتن
arranging U قرار گذاشتن سازمند کردن
auction U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioned U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioning U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions U حراج کردن بمزایده گذاشتن
deteriorating U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deposit U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
rat race <idiom> U رها کردن ،تنها گذاشتن
heeds U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
arranges U قرار گذاشتن سازمند کردن
dumbfound U متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
louse U شپش گذاشتن شپشه کردن
arranged U قرار گذاشتن سازمند کردن
arrange U قرار گذاشتن سازمند کردن
wad U کپه کردن لایی گذاشتن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
accumulating U روی هم گذاشتن متراکم کردن
applies U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
wads U کپه کردن لایی گذاشتن
accumulate U روی هم گذاشتن متراکم کردن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
heed U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
insets U افزودن اضافه کردن گذاشتن
applying U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
accumulates U روی هم گذاشتن متراکم کردن
to soak out the salt of U توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
skirt U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
to part the hair U فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
skirts U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
emplacement U پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
swindled U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindles U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindle U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
emplace U جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up <idiom> U اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
adventures U : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
the setting of a gem U سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
demurrage U بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
reefknot U گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
superinduce U تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
reship U دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
corner U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
teasing U سر به سر گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
lay U گذاشتن
lays U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
run home U جا گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
placement U گذاشتن
lets U گذاشتن
places U گذاشتن
placing U گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
put U گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
puts U گذاشتن
letting U گذاشتن
leaving U گذاشتن
putting U گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
leave U گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
let U گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
place U گذاشتن
load U گذاشتن
to trample on U گذاشتن
placements U گذاشتن
loads U گذاشتن
take in U تو گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
invest U سرمایه گذاشتن
enclose U درمیان گذاشتن
spaces U فاصله گذاشتن
space U فاصله گذاشتن
dot U نقطه گذاشتن
stipulation U شرط گذاشتن
underact U از کار کم گذاشتن
undercharge U کم خرج گذاشتن در
dotting U نقطه گذاشتن
underpricing U کم قیمت گذاشتن
investing U سرمایه گذاشتن
reserving U کنار گذاشتن
trepass U پافرا گذاشتن
Welsh U کلاه گذاشتن
put aside U کنار گذاشتن
to set by U کنار گذاشتن
reserves U کنار گذاشتن
lay away U کنار گذاشتن
reserve U کنار گذاشتن
put on rudder U سکان گذاشتن
trig U علامت گذاشتن
invests U سرمایه گذاشتن
line out U با خط علامت گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
invested U سرمایه گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com