Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 49 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
drill
U
مشق پای قبضه
drilled
U
مشق پای قبضه
drills
U
مشق پای قبضه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
griped
U
قبضه
hilt
U
قبضه
hilts
U
قبضه
stock
U
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
stocked
U
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
section
U
قبضه توپ
sections
U
قبضه توپ
piece
U
قبضه توپ یا تفنگ
piece
U
قبضه سلاح
pieces
U
قبضه توپ یا تفنگ
pieces
U
قبضه سلاح
readied
U
قبضه حاضر
readies
U
قبضه حاضر
ready
U
قبضه حاضر
readying
U
قبضه حاضر
cartel
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
handle
U
قبضه شمشیر
handle
U
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handles
U
قبضه شمشیر
handles
U
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
gripe
U
گیره چسبیدن قبضه کردن
artillery piece
U
قبضه توپخانه
barbette
U
ستون نگهدارنده قبضه توپ ستون نگهدارنده قنداق توپ
base mortar
U
قبضه مبنا
base piece
U
قبضه مبنا
certified mail
U
پست سفارشی دو قبضه
cornering the market
U
قبضه نمودن بازار
dry sum
U
تمرین مشق پای قبضه تمرین بدون تیراندازی
fire unit
U
یکان تیراندازی کننده قبضه پدافند هوایی سکوی اتش توپخانه
gun captain
U
رئیس قبضه
gun section
U
یک قبضه توپ با نفرات
haft
U
قبضه دسته گذاشتن
manubrium
U
قبضه تفنگ
manubrium
U
عضو یا قسمت قبضه مانند
preempt
U
پیشدستی کردن قبضه کردن
premption
U
قبضه
registered letter with receipt attached
U
نامه سفارشی دو قبضه
section chief
U
رئیس قبضه
section chief
U
فرمانده رسد فرمانده قبضه
service of the piece
U
مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
service practice
U
مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
Ten firearms .
U
ده قبضه اسلحه
They have seized ( dominated) the country.
U
مملکت را قبضه کرده اند
His speech gripped the television viewers ( audience ).
U
سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
Partial phrase not found.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com