Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
sub modo
U
مشروط یا مضیق یا مقید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
narrow interpretation
U
تفسیر مضیق
austere fiscal policy
U
سیاست مالی مضیق
conditional
U
مقید
modal
U
مقید
modals
U
مقید
limiting
U
مقید
limited
U
مقید
bound up
U
مقید
bounden
U
مقید
particulars
U
مقید
pent
U
مقید
bound
U
مقید
conditional
U
موکول مقید
fettered
U
مقید کردن
fetter
U
مقید کردن
fettering
U
مقید کردن
fetters
U
مقید کردن
qualified endorsement
U
فهرنویسی مقید
absolute
U
غیر مقید
absolutes
U
غیر مقید
bind over
U
مقید کردن
qualified power of attorney
U
وکالت مقید
qualified confession
U
اقرار مقید
peg down
U
مقید کردن
engaged column
U
ستون مقید
bind
U
مقید کردن
plenaries
U
غیر مقید
plenary
U
غیر مقید
binds
U
مقید کردن
conditionally
U
بطور مقید
bonding
U
مقید کردن
qualified
U
مقید محدود
indenture
U
باسند مقید شدن
condition
U
شرط مقید کردن
restrictive indorsement
U
پشت نویسی مقید
indenture
U
با سند مقید کردن
qualified endorsement
U
پشت نویسی مقید
qualified indorsement
U
فهر نویسی مقید
to pin somebody down on something
U
کسی را به چیزی مقید کردن
formal
U
مقید به اداب ورسوم اداری
I always make a point of being on time . I always try to be punctual .
U
همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
I feel morally bound to …
U
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
She is very particular ( specific ) about her appearance .
U
درباره سرووضعش خیلی مقید است
He's a difficult man to pin down.
U
سخت است او
[مرد]
را مقید کرد.
eventual
U
مشروط
person in whose favor a condition is mad
U
مشروط له
provided
U
مشروط
provisional
U
مشروط
conditioned
U
مشروط
contingent
U
مشروط
qualified
U
مشروط
limited
U
مشروط
contingents
U
مشروط
conditional
U
مشروط
subject
U
مشروط
subjected
U
مشروط
subjecting
U
مشروط
subjects
U
مشروط
pending
U
مشروط
bearbaiting
U
نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
inalienable
<adj.>
U
غیر مشروط
inevitable
<adj.>
U
غیر مشروط
unalienable
<adj.>
U
غیر مشروط
indispensable
<adj.>
U
غیر مشروط
foul bill of lading
U
بارنامه مشروط
qualified endorsement
U
فهرنویسی مشروط
on probation
U
در آزادی مشروط
subject to being unsold
U
مشروط براینکه
absolute
<adj.>
U
غیر مشروط
condition
U
مشروط کردن
conditional discharge
U
ازادی مشروط
conditional contract
U
عقد مشروط
conditional confession
U
اقرار مشروط
unalterable
<adj.>
U
غیر مشروط
claused bill og exchange
U
بارنامه مشروط
paroling
U
ازادی مشروط
paroles
U
ازادی مشروط
plea
U
وعده مشروط
pleas
U
وعده مشروط
provided
U
مشروط به انکه
paroled
U
ازادی مشروط
absolute
U
غیر مشروط
conditional order
U
سفارش مشروط
contingents
U
تصادفی مشروط
contingent
U
تصادفی مشروط
estate at will
U
اجاره مشروط
providing
U
مشروط بر اینکه
dirty bill od lading
U
بارنامه مشروط
provisional
U
شرطی مشروط
probation
U
ازادی مشروط
probationer
U
عفو مشروط
parole
U
ازادی مشروط
probationers
U
عفو مشروط
conditional probability
U
احتمال مشروط
unconditional
U
غیر مشروط
conditionally
U
بطور مشروط
absolutes
U
غیر مشروط
concurring opinion
U
رای موافق مشروط
on approval
U
مشروط به رضایت خریدار
extra good time
U
معافی مشروط از زندان
conditional race
U
مسابقه مشروط با ارابه
probationary period
U
دوره ازادی مشروط
probative
U
دال بر اثبات مشروط
probatory
U
دال بر اثبات مشروط
restrictive indorsement
U
فهر نویسی مشروط
deferred dividened
U
سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
Payment on delivery of goods.
U
پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
goods on approval
U
تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
precarious
U
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
union shop
U
مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
ticket of leave
U
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
deposition
U
درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
depositions
U
درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
bound
U
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bind
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
covenant real
U
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
to tie up
U
مقید کردن حبس کردن
reversion
U
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
conditionality
U
شرطی بودن مشروط بودن
provided he goes at once
U
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
kaldor criterion
U
ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
Recent search history
Forum search
Search history is
off
.
Activate
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
✘
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
◀—
ش
س
ئ
ی
ب
ل
أ
آ
ا
ت
ن
م
ک
گ
[]
ظ
ط
ژ
ز
ر
ذ
د
پ
ؤ
و
ء
.
!
؟
()
نیم فاصله
Space
نیم فاصله
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com
Close
Previous
Next
Loading...