Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (43 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
identified
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifies
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
objectify
U
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن
denature
U
طبیعت یا ماهیت چیزی راعوض کردن
mean
U
مشخص کردن چیزی
meaner
U
مشخص کردن چیزی
meanest
U
مشخص کردن چیزی
identification
U
حرف که بر کامپیوتر میزبان ارسال میشود تا ماهیت و محل کامپیوتر دور یا ترمینال مشخص شود
quality
U
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
qualities
U
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
restrict
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
anthropomorphism
U
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
neither fish nor fowl
<idiom>
U
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
transubstantiate
U
قلب ماهیت کردن
substantivize
U
دارای ماهیت کردن
split personality
U
تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
locate
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
transmuted
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmute
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuting
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
depersonalize
U
بی شخصیت کردن
personate
U
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
incorporating
U
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporates
U
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate
U
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
depersonalize
U
فاقد شخصیت کردن
personalize
U
دارای شخصیت کردن
characters
U
مجسم کردن شخصیت
personify
U
دارای شخصیت کردن
personified
U
دارای شخصیت کردن
personifies
U
دارای شخصیت کردن
personifying
U
دارای شخصیت کردن
character
U
مجسم کردن شخصیت
personalize
U
شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
incorporates
U
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate
U
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating
U
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
algorithms
U
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm
U
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
justifications
U
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justification
U
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
arm
U
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
banding
U
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
delineated
U
مشخص کردن
defining
U
مشخص کردن
define
U
مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody
U
مشخص کردن
specifying
U
مشخص کردن
definition
U
مشخص کردن
specify
U
مشخص کردن
identifying
U
مشخص کردن
delineates
U
مشخص کردن
identified
U
مشخص کردن
specifies
U
مشخص کردن
individuate
U
مشخص کردن
denote
U
مشخص کردن
earmarking
U
مشخص کردن
denotes
U
مشخص کردن
delineating
U
مشخص کردن
defined
U
مشخص کردن
defines
U
مشخص کردن
identify
U
مشخص کردن
delineate
U
مشخص کردن
identifies
U
مشخص کردن
lay down
U
مشخص کردن
denoted
U
مشخص کردن
definitions
U
مشخص کردن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
natures
U
ماهیت
navigate
U
ماهیت
nature
U
ماهیت
essence
U
ماهیت
navigated
U
ماهیت
navigates
U
ماهیت
quiddity
U
ماهیت
navigating
U
ماهیت
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
criss-crosses
U
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossing
U
با ضربدر مشخص کردن
typifying
U
بانمونه مشخص کردن
typify
U
بانمونه مشخص کردن
criss-cross
U
با ضربدر مشخص کردن
typifies
U
بانمونه مشخص کردن
criss-crossed
U
با ضربدر مشخص کردن
typified
U
بانمونه مشخص کردن
call one's shot
U
مشخص کردن هدف
frequency designation
U
مشخص کردن فرکانس
transubstantiation
U
قلب ماهیت
denaturation
U
قلب ماهیت
human nature
U
ماهیت آدم
matter
U
ماهیت جوهر
matters
U
ماهیت جوهر
mattering
U
ماهیت جوهر
mattered
U
ماهیت جوهر
nature of the operation
U
ماهیت عملیات
mertis of the case
U
ماهیت دعوی
nature
U
ماهیت خوی
transmutation
U
قلب ماهیت
essence
U
وجود ماهیت
natures
U
ماهیت خوی
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
cells
U
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
U
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
margin
U
مشخص کردن اندازه و حاشیه
highlighting
U
روشن ساختن مشخص کردن
costing
U
مشخص کردن هزینه عملیات
margins
U
مشخص کردن اندازه و حاشیه
transmutative
U
قلب ماهیت یافتنی
transmutation
U
قلب ماهیت تکامل
substantiated
U
ماهیت جسمانی دادن به
substantiates
U
ماهیت جسمانی دادن به
substantiating
U
ماهیت جسمانی دادن به
substantiate
U
ماهیت جسمانی دادن به
transshape
U
تغییر ماهیت دادن
coessentiality
U
هم جوهری وحدت ماهیت
transmutable
U
قلب ماهیت یافتنی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
substantive
U
دارای ماهیت واقعی حقیقی
ipso facto
U
بواسطه ماهیت خود فعل
balisage
U
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما
statement of charge
U
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
to tap
U
ولتاژ مشخص کردن
[الکترونیک یا مهندسی برق]
His speech was in the nature of an apology.
U
ماهیت سخنرانی او
[مرد]
عذرخواهی بود.
nature
[of things]
U
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
demurred
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurs
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurring
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demur
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
anthroposophy
U
علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی
the nature of the case
U
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
labels
U
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
external
U
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
beaufort scale
U
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد
fielded
U
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labeling
U
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
fields
U
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
label
U
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
externals
U
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
symbolic i/o assignment
U
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
field
U
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labelled
U
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
dispatching priority
U
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
characterising
U
مشخص کردن منقوش کردن
characterises
U
مشخص کردن منقوش کردن
characterised
U
مشخص کردن منقوش کردن
characterized
U
مشخص کردن منقوش کردن
characterizes
U
مشخص کردن منقوش کردن
characterizing
U
مشخص کردن منقوش کردن
characterize
U
مشخص کردن منقوش کردن
quartz clock
U
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
U
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
regions
U
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
region
U
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
claim frame
U
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
tetragraph
U
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
labeling
U
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
PID
U
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
labels
U
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
searched
U
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
answering
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
labelled
U
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
answers
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
searchingly
U
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
search
U
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
color code
U
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
universal
U
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
label
U
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com