English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
clown U مسخرگی کردن
to clown about U مسخرگی کردن
to play the fool U مسخرگی کردن
clowns U مسخرگی کردن
clowned U مسخرگی کردن
buffoon U مسخرگی کردن
clowning U مسخرگی کردن
buffoons U مسخرگی کردن
ridiculousness U مسخرگی
simulative U تقلیدی
clownery U مسخرگی
mocking U تقلیدی
buffoonery U مسخرگی
mimetic U تقلیدی
imitative U تقلیدی
tomfoolery U مسخرگی
mock U تقلیدی
drollery U مسخرگی
mocked U تقلیدی
epigonous U تقلیدی
clownishness U مسخرگی
epigonic U تقلیدی
mocks U تقلیدی
ribbing U مسخرگی
farce U مسخرگی
farces U مسخرگی
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
imitative words U واژههای تقلیدی
immitation effect U اثر تقلیدی
imitative arts U هنرهای تقلیدی
margarine U کره تقلیدی
margarin U کره تقلیدی
imitation U چیز تقلیدی بدلی
inimitability U غیر قابل تقلیدی
foolery U کار ابلهانه مسخرگی
onomatopoeia U تسمیه تقلیدی صداواژه
imitations U چیز تقلیدی بدلی
echoism U نام گذاری به تقلیدصدا تسمیه تقلیدی
oleomargarine U کره تقلیدی که از گوشت گاودرست می کنند
onomatopoeic U به تقلید صدغا درست شده تقلیدی
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
slots U انداختن چفت کردن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
launches U انداختن پرت کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
slot U انداختن چفت کردن
launch U انداختن پرت کردن
launching U انداختن پرت کردن
launched U انداختن پرت کردن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
put U تعویض کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
back U پشتی کردن پشت انداختن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down U پایین انداختن انداختن
Lambalo U لامبالو [این نوع فرش که بصورت طولی و کناره بافته می شود که مربوط به قزاقستان بوده و تقلیدی از فرش تالش است و در آن از زمینه کف ساده به همراه نقوش ابتداپی و حواشی دو یا سه ردیفه استفاده می شود.]
demonetization U خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear U از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
blob U لک انداختن
hurls U انداختن
bottom U ته انداختن
to draw lots U انداختن
hurled U انداختن
to hew down U انداختن
blobs U لک انداختن
let fall U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
to skips over U انداختن
omitted U انداختن
run home U جا انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com