Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
euthanasia
U
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
five fundamental economic questions
U
چه کسانی تولیدکنند
the iron interest
U
کسانی که در اهن کار می کنند
the church militant
U
همه کسانی که در راه دین مسیحی می جنگند
the iron interest
U
کسانی که در معاملات اهن علاقه مند هستند
roll of honour
U
صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
rolls of honour
U
صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
evolutionism
U
روش فکری کسانی که در جمیع امورمعتقد به سیر تکاملی هستند
banns
U
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
exclusion principle
U
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
idealism
U
روش فکری کسانی که معتقدندسیاست باید تابع ایده الهای انسانی باشد
feather bedding
U
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
bill of attainder
U
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
feather-bedding
U
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
asylum
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
asylums
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
sag wagon
U
وسیله نقلیه که به دنبال دوچرخه سواران در جاده حرکت میکند تا کسانی را که از مسابقه خارج می شوندسوار کند
stricken with fever
U
دچار تب
afoul
U
دچار
stricken
U
دچار
embroils
U
دچار کردن
embroiling
U
دچار کردن
dizzy
U
دچار دوران سر
embroiled
U
دچار کردن
neuralgic
U
دچار درداعصاب
embroil
U
دچار کردن
hungrier
U
دچار گرسنگی
cropsick
U
دچار رودل
bitten with
U
الوده دچار
hydrocephalic
U
دچار استسقای سر
agonist
U
دچار اضطراب
hydrocephalous
U
دچار استسقای سر
in queer street
U
دچار رسوایی
insomnious
U
دچار بیخوابی
consumptive
U
دچار مرض سل
measled
U
دچار سرخجه
dysenteric
U
دچار زحیر
hungry
U
دچار گرسنگی
hungriest
U
دچار گرسنگی
agonist
U
دچار کشمکش
strangurious
U
دچار چکمیزک
hysterically
U
دچار هیستری
hysterically
U
دچار تپاکی
perverted
U
دچار ضلالت
consumptives
U
دچار مرض سل
catch
U
دچار شدن به
strikebound
U
دچار اعتصاب
seizes
U
دچار حمله
seized
U
دچار حمله
seize
U
دچار حمله
hysterical
U
دچار تپاکی
hysterical
U
دچار هیستری
vertiginous
U
دچار سرگیجه
snow bound
U
دچار برف
wind broken
U
دچار پربادی
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
wind bound
U
دچار باد مخالف
thunderstrike
U
دچار رعدوبرق شدن
thunderstrike
U
دچار صاعقه شدن
feel the pinch
<idiom>
U
دچار بی پولی شدن
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
to get into
U
دچار
[حالتی]
شدن
plaguing
U
دچار طاعون کردن
to fall into
U
دچار
[حالتی]
شدن
necrotic
U
دچار غانقرایایا فساداستخوان
To have an accident.
دچار تصادف شدن
neuropath
U
دچار اختلالات عصبی
pellagrous
U
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
porriginous
U
دچار سعفی یا کچلی
mycotic
U
دچار ناخوشی قارچی
rhematicky
U
دچار باد مفاصل
serpiginous
U
دچار زرد زخم
understaffed
U
دچار کمبود کارمند
lumbaginous
U
دچار کمر درد
iritic
U
دچار اماس عنبیه
To get into difficulties.
U
دچار اشکال شدن
moon blind
U
دچار اماس نوبتی
plague
U
دچار طاعون کردن
trouble
U
دچار کردن اشفتن
plagues
U
دچار طاعون کردن
plagued
U
دچار طاعون کردن
troubling
U
دچار کردن اشفتن
convulse
U
دچار تشنج کردن
neurotic
U
دچار اختلال عصبی
convulsed
U
دچار تشنج کردن
convulses
U
دچار تشنج کردن
bulimious
U
دچار جوع گاوی
convulsing
U
دچار تشنج کردن
troubles
U
دچار کردن اشفتن
stenosed
U
دچار هرگونه تنگی مجرا
swamp
U
دچار کردن مستغرق شدن
swamped
U
دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing
U
دچار روان زخم کردن
swamps
U
دچار کردن مستغرق شدن
hangry
<adj.>
U
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
wronged
U
دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatised
U
دچار روان زخم کردن
traumatises
U
دچار روان زخم کردن
traumatising
U
دچار روان زخم کردن
to cach one's death
U
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatize
U
دچار روان زخم کردن
traumatized
U
دچار روان زخم کردن
traumatizes
U
دچار روان زخم کردن
plunged in war
U
سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic
U
دچار اماس جدار ورید
swamping
U
دچار کردن مستغرق شدن
i am in a sorry hopeless etc
U
دچار وضع بدی شده ام
asthmatics
U
دچار تنگی نفس اسمی
hypochondriacal
U
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
asthmatic
U
دچار تنگی نفس اسمی
astigmatic
U
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
neurasthenic
U
دچار خستگی یاضعف اعصاب
paretic
U
دچار فلج ناقص یا عضلانی
melanotic
U
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react
U
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic
U
دچار اماس در غده بنا گوشی
fates
U
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate
U
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
U
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
frenzied attacker
U
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
person running amok
U
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
dogmatic marxism
U
مارکسیسم دگماتیک اصطلاح ابداعی لنین برای مارکسیسم اولیه و نیزبیان طرز فکر کسانی که معتقد به رعایت بی کم وکاست اصول اولیه ابراز شده به وسیله مارکس بدون جرح و تعدیل و تصحیح بودند
nymphomanic
U
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
The warning light seems to have malfunctioned.
U
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather
U
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
U
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
ostensible
U
شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
guild socialism
U
سوسیالیسم صنفی عقیده کسانی که درعین اعتقاد به سوسیالیسم معتقد به ایجاد سیستم عدم تمرکز در مورد اصناف ودادن ازادی بیشتر به انهابودند و کنترل دولتی صاحبان حرف را جایز نمیشمردند واز این نظر گرایش ایشان به سندیکالیسم قابل توجه است
to run into a bad practice
U
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapse
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up
U
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapsed
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bomb
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
restrict
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache
U
سردرد دارم دچار سردرد هستم
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic
U
دچار سکته سکته اور
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com