English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dismissal of the armey U مرخص کردن از ارتش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to fall out U مرخص کردن [ارتش]
to dismiss [American E] U مرخص کردن [ارتش]
Other Matches
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
sends U مرخص کردن
sending U مرخص کردن
send U مرخص کردن
released U مرخص کردن
discharge U مرخص کردن
release U مرخص کردن
discharges U مرخص کردن
dismissing U مرخص کردن
dismiss U مرخص کردن
let go U مرخص کردن
dismisses U مرخص کردن
releases U مرخص کردن
assoil U مرخص کردن
discharges U مرخص کردن پس دادن
discharge U مرخص کردن پس دادن
relieves U مرخص کردن نگهبانها
relieving U مرخص کردن نگهبانها
relieve U مرخص کردن نگهبانها
license U پروانه دادن مرخص کردن
dismiss U منفصل کردن یکان مرخص
licenses U پروانه دادن مرخص کردن
dismissing U منفصل کردن یکان مرخص
dismisses U منفصل کردن یکان مرخص
licence U پروانه دادن مرخص کردن
licences U پروانه دادن مرخص کردن
furlough U مرخصی دادن به مرخص کردن
licensing U پروانه دادن مرخص کردن
gl U مخفف issue generalملزومات ارتش تدارکات ارتش
combined arms army U ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
to dismiss [remove] the board of managers U مرخص کردن [معاف کردن] هیئت مدیره
let out <idiom> U روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
lincense or cence U مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
active army U ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
army of occupation U ارتش فاتح ارتش اشغالگر
dismissing U مرخص کردن معاف کردن
dismisses U مرخص کردن معاف کردن
dismiss U مرخص کردن معاف کردن
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
to dismiss [American E] U معاف کردن [ارتش]
to fall out U معاف کردن [ارتش]
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
in service U درخدمت ارتش در ارتش
demoratize U بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
dismass U مرخص
judge advocate general U رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
letter of recall U نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
dimissory U مرخص کننده
May I take my leave ? May I be excused ? U مرخص می فرمایید ؟
dismass U بدو مرخص
the boys were excused U شاگردان مرخص شدند
close station U افراد بدو مرخص
close station U خدمه بدو مرخص
dismissive U وابسته به مرخص سازی
Consider yourself dismissed. U حساب کنید که شما مرخص شده اید.
army U ارتش
field army U ارتش
armies U ارتش
military U جنگی ارتش
the a of the army U پیشرفت ارتش
standing army U ارتش دائمی
pentagon U ارتش امریکا
regular U ارتش کادر
women's army corps U ارتش زنان
active army U ارتش کادر
the losses of the army U تلفات ارتش
regular army U ارتش دائمی
combined arms army U ارتش مرکب
irregulars U ارتش نامنظم
state guard U ارتش ایالتی
standing U ارتش ثابت
militarism U ارتش سالاری
regulars U ارتش کادر
regular army U ارتش منظم
supreme commander's staff U ستاد کل ارتش
standing army U ارتش منظم
pentagons U ارتش امریکا
active duty U ارتش کادر
general issue U ملزومات ارتش
army commander U فرمانده ارتش
general staff U ستاد ارتش
military campaign U لشکرکشی [ارتش]
army artillery U توپخانه ارتش
army corps U سپاههای ارتش
constable U افسر ارتش
army stores U فروشگاه ارتش
army group U گروه ارتش
constables U افسر ارتش
field army U ارتش صحرایی
majored U سرگرد ارتش
major U سرگرد ارتش
field army U ارتش رزمی
the red army U ارتش سرخ
the rank and file U توده ارتش
serviceman U عضو ارتش
servicemen U عضو ارتش
majoring U سرگرد ارتش
reserve components U قسمتهای احتیاط ارتش
reserve army of unemployed U ارتش ذخیره بیکاران
vivandiere U اغذیه فروش ارتش
army troops U یکانهای رده ارتش
women's army corps U قسمت زنان ارتش
martial U وابسته به ارتش نظامی
yeomanry U ارتش داوطلب از زارعین
general issue U تدارکات عمومی ارتش
armies U ارتش نیروی زمینی
industrial reserve army U ارتش ذخیره صنعتی
army U ارتش نیروی زمینی
regular army U ارتش کادر ثابت
general officer U امرای ارتش امیران
punitive article U قوانین جزایی ارتش
quartermaster general U رئیس کل کارپردازی ارتش
regiments U گردان در ارتش انگلیس
regiment U گردان در ارتش انگلیس
standing army U ارتش کادر ثابت
army alpha test U ازمون الفای ارتش
USA U ارتش ایالات متحده
conscript army U ارتش سربازان وفیفه
rifleman U تفنگ دار [ارتش]
army general staff U ستاد عمومی ارتش
brass hats U افسر ارشد ارتش
jcs U رئیس ستاد ارتش
brass hat U افسر ارشد ارتش
joint chief of staff U رئیس ستاد ارتش
army beta test U ازمون بتای ارتش
military justice U قوانین جزایی ارتش
marching order [travel order] U دستور پیشروی [ارتش]
foreignlegion U سرباز داوطلب در ارتش
army service area U منطقه عقب ارتش
the main army U بخش عمده ارتش
field grade U افسر ارشد ارتش
supreme commander's staff U ستاد عالی ارتش
pole position U آغازگاه [ستاره شناسی] [ارتش]
the army lost heavily U ارتش تلفات سنگین داد
countermarch U تغییر جهت حرکت ارتش
MI6 U بخش 6 اطلاعات ارتش انگلستان
MI5 U بخش 5 اطلاعات ارتش انگلستان
theater army U ارتش مستقر در صحنه عملیات
staff U چوب پرچم ستاد ارتش
reenlistment U دوباره در ارتش استخدام شدن
seasoned troops U ارتش ورزیده و جنگ دیده
marksman U تیرانداز ماهر [ارتش و ورزش]
post exchange U فروشگاه اختصاصی پادگان ارتش
fusilier U هنگ تفنگداران ارتش انگلیس
army in the field U ارتش مستقر در صحنه عملیات
candidates U داوطلب خدمت در ارتش نامزد
staffs U چوب پرچم ستاد ارتش
staffed U چوب پرچم ستاد ارتش
defence [British E] U دفاع [قانون] [ورزش] [ارتش]
invasion currency U پول رایج ارتش اشغالگر
to see service U در ارتش یانیروی دریایی خدمت
defense [American E] U دفاع [قانون] [ورزش] [ارتش]
candidate U داوطلب خدمت در ارتش نامزد
combat helmet U کلاه ایمنی جنگی [ارتش]
warlord U افسر عالی رتبه ارتش
to issue marching order U دستور پیشروی دادن [ارتش]
fusileer U هنگ تفنگداران ارتش انگلیس
marksman U نشانه گیر [ارتش و ورزش]
agct U ازمون طبقه بندی عمومی ارتش
conscription U داوطلب شدن برای ارتش سربازگیری
To what do you attributeThe failure of the army? U شکست ارتش را به چه چیز نسبت میدهید ؟
army genetal classification test U ازمون طبقه بندی عمومی ارتش
v , device U ارم مدال شجاعت ارتش امریکا
commissariat U اداره خوار و بار و کارپردازی ارتش کلانتری
The army had to retreat from the battlefield. U ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
american defense service medal U نشان خدمت ارتش امریکا درسال 14- 9391
general U ژنرال امیر ارتش دادگاه عالی تیمسار
surgeon general U رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
commissariats U اداره خوار و بار و کارپردازی ارتش کلانتری
civil military action U عملیات کمک رسانی به مردم توسط ارتش
generals U ژنرال امیر ارتش دادگاه عالی تیمسار
militarists U ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
unmilitary U بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
militarist U ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
joint operations U عملیات مشترک مابین نیروهای مسلح ارتش
war footing U حالت اماده باش در ارتش امادگی رزمی
ration credit U تضمین سلامت مواد غذایی جیره ارتش
veterinarian U پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
veterinarians U پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
rookie U تازه کار [بویژه در پلیس یا ارتش ] [اصطلاح شوخی]
command sponsored dependent U بستگان نظامیانی که با خرج ارتش بخارج مسافرت می کنند
conscientious objectors U کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
conscientious objector U کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
landwehr U بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
pandours or doors U امنیه وحشی درنده خو که درسال 1471 تشکیل شد وچندی پس از ان جز ارتش اطریش گردید
ada U زبان برنامه نویسی سطح بالا که اغلب در ارتش و صنعت و موضوعات علمی به کار می رود
claimant agency U شعبه کارپردازی شعبه تعیین امادو تجهیزات عمومی ارتش
army reserve command U فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
supreme commander U فرماندهی عالی ارتش فرماندهی کل قوا فرماندهی کل
army nurse corps U قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
army operations center U مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
inspector general U بازرسی بازرسی کل ارتش
defense readiness condition U وضعیت امادگی رزمی ارتش وضعیت امادگی رزمی دفاعی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com