English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
vindicative U مربوط به توجیه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
program loans U قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically U مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical U مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inference U روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inferences U روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
elevation guidance U دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
victual U مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
bioclimatic U مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
auditory U مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
genital U مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
supervisory U مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
comeback U توجیه
comebacks U توجیه
rationalization U توجیه
orientation U توجیه
orienting line U خط توجیه
briefings U توجیه
base line U خط توجیه
briefing U توجیه
rationale U توجیه
justification U توجیه
justifications U توجیه
vindicator U توجیه کننده
interpretability U قابلیت توجیه
vindicating U توجیه کردن
justifiable U توجیه پذیر
justificatory U توجیه امیز
orientation U توجیه کردن
vindicatory U وابسته به توجیه
justifiable U قابل توجیه
justifier U توجیه کننده
justifiability U توجیه پذیری
map orientation U توجیه نقشه
briefing U توجیه کردن
economic feasibility U توجیه اقتصادی
economic justification U توجیه اقتصادی
briefings U توجیه کردن
legitimatize U توجیه کردن
legtimize U توجیه کردن
legitimised U توجیه کردن
legitimises U توجیه کردن
legitimising U توجیه کردن
orients U توجیه کردن
orienting U توجیه کردن
rationalization U توجیه عقلی
orient U توجیه کردن
vindicated U توجیه کردن
justifies U توجیه کردن
justify U توجیه کردن
justifying U توجیه کردن
ready room U اطاق توجیه
self justification U توجیه خویشتن
unwarranted U توجیه نکردنی
unwarrantable U توجیه نکردنی
orienting station U ایستگاه توجیه
orienting angle U زاویه توجیه
legitimization U توجیه کردن
legitimize U توجیه کردن
legitimized U توجیه کردن
legitimizes U توجیه کردن
legitimizing U توجیه کردن
selfjustification U توجیه خود
vindicates U توجیه کردن
vindicate U توجیه کردن
assumed orientation U توجیه فرضی
intellectualization U توجیه عقلی
relative U که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustical U مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustic U مربوط به صدا مربوط به سامعه
justifiable homicides U قتل قابل توجیه
justifiable homicide U قتل قابل توجیه
rationalizing U عقلا توجیه کردن
rationalizes U عقلا توجیه کردن
sink in <idiom> U توجیه شدن چیزی
rationalized U عقلا توجیه کردن
rationalises U عقلا توجیه کردن
rationalize U عقلا توجیه کردن
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
rationalising U عقلا توجیه کردن
rationalised U عقلا توجیه کردن
map orientation U توجیه کردن نقشه
compass bearing U زاویه توجیه قطب نما
holophrastic U توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net U شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation U توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
range component U عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
distance angle U زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
xenial U مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
declinator U سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
The officers were brifed on (about) the detailes. U افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
orient U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic U هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
mysticism U توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram U یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
civil appropriation U اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
vital necessity U پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
debriefing U پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
formulas U مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulae U مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formula U مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
racism U اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalised U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction U دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
hypobaric U مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
interpreted U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interprets U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
justifies U توجیه کردن هم تراز کردن
justifying U توجیه کردن هم تراز کردن
justify U توجیه کردن هم تراز کردن
justifying U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
coherent U مربوط
cretaceous U مربوط به گچ
curatorial U مربوط به
apposite U مربوط
hydraulic U مربوط به اب
pertinenet U مربوط
irrelevant U نا مربوط
pertinent U مربوط
for U مربوط به
lineal U مربوط به خط
coordinate U مربوط
condequent U مربوط
eight bit system U مربوط به یک
related U مربوط
pertaining U مربوط به
relevant U مربوط
affined U مربوط
vespertinal U مربوط به شب
proper U مربوط
caprine U مربوط به بز
pertinent U مربوط به
as for U مربوط به
germane U مربوط
correspondent U مربوط به
correspondents U مربوط به
baronial U مربوط به بارون
circumstantial U مربوط به موقعیت
congressional U مربوط به کنگره
ammino U مربوط به امونیاک
communist U مربوط به کمونیسم
ovarian U مربوط به تخمدان
ameboid U مربوط به امیب
prospective U مربوط به اینده
parental U مربوط به والدین
communists U مربوط به کمونیسم
expiratory U مربوط به زفیر
analitical U مربوط به تجزیه
Americans U مربوط بامریکا
affiliates U مربوط ساختن
affiliated U مربوط ساختن
affiliate U مربوط ساختن
archival U مربوط به بایگانی
commercial U مربوط به تجارت
arbitrative U مربوط بحکمیت
ameban U مربوط به امیب
arbitral U مربوط به حکمیت
textual U مربوط به متن یا نص
anglian U مربوط به نژاد
anent U در مشارکت با مربوط به
arithmeticlal U مربوط به حساب
American U مربوط بامریکا
operatic U مربوط به اپرا
faunae U مربوط به جانوران
climatic U مربوط به اب وهوا
adulterous U مربوط به زنا
achaian U مربوط به اخائیه
achaean U مربوط به اخائیه
concern U مربوط بودن به
concerns U مربوط بودن به
dependent U مربوط محتاج
outbound U مربوط به خارج
racing U مربوط بمسابقه
acetarious U مربوط به سالاد
fossil U مربوط بادوارگذشته
fossils U مربوط بادوارگذشته
gallinaceous U مربوط بماکیان
garlicky U مربوط به سیر
agrologic U مربوط بخاکشناسی
aguish U مربوط به تب و لرز
filiate U مربوط ساختن
futuristic U مربوط به اینده
vehicular U مربوط به خودرو
amebic U مربوط به امیب
nautical U مربوط به کشتیرانی
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com